loading...
Islamic News
iman بازدید : 29 سه شنبه 18 تیر 1392 نظرات (0)

از «عرب جاهلیت» تا «غرب جاهلیت» 

میلاد صفائی
هزار و چهارصد سال قبل: «عرب جاهلیت» دختران را زنده به گور می کرد چون ارزش زن را نمی‌فهمید.

و حالا در قرن بیست و یکم: «غرب جاهلیت» در حالی که ادعای علم و تکنولوژی‌اش گوش فلک را کر کرده، قرآن را به آتش می‌کشد چون نمی‌فهمد که «تنها راه نجات آن‌ها از باتلاقی که در آن گرفتار شده‌اند همین قرآن است.»

غرب جاهلیت قرآن را به آتش می‌کشد چون:

- نمی فهمد که «تمام برج‌های دوقلوی خود را روی تارهای عنکبوت بنا کرده است.»

- نمی فهمد که «چرا اقتصادش یک روز در میان دچار بحران می‌شود.»

- نمی فهمد که «صدای شکستن استخوان‌های لیبرال دموکراسی را چگونه باید علاج کرد و به روزگار شوروی دچار نشد.»

- نمی فهمد که «چرا هرچه در علم پیشرفت می‌کند در اخلاق پسرفت می‌کند.»

- نمی فهمد که «تفاوت خدامحوری و اومانیزم در چیست.»

- نمی فهمد که «تفاوت حق‌الناس و حقوق بشر در چیست.»

- نمی فهمد که «تفاوت آزادگی حسینی و آزادی اباحی گرایانه لیبرالی در چیست.»

- نمی فهمد که «تفاوت جامعه مدنی و جامعه مهدوی در چیست.»

- نمی فهمد که «تفاوت لذت زن مسلمان از حیا و لذت زن غربی از خودنمایی در چیست.»

- نمی فهمد که «تفاوت Science و حکمت در چیست.»

- نمی فهمد که «تفاوت جهاد و تروریزم در چیست.»

- نمی فهمد که « وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ.»

- نمی فهمد که «تفاوت حکومت اسلامی و حکومت لیبرال دموکراسی در چیست.»

- نمی فهمد که «تفاوت ولی فقیه و پاپ در چیست.»

البته ناگفته پیداست که فهرست مفاهیمی که «غرب جاهلیت» نمی‌فهمد، بسیار طولانی‌تر از آن است که در اینجا به همه آن‌ها اشاره کنیم.

آن‌ها نمی‌فهمند چون خداوند متعال در همین قرآنی که آن را آتش زدند می‌فرماید:

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ..

به یقین، گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم؛ آنها دلها [= عقلها ]یى دارند که با آن (اندیشه نمى‏کنند، و) نمى‏فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى‏بینند؛ و گوشهایى که با آن نمى‏شنوند؛ آنها همچون چهارپایانند؛ بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند (چرا که با داشتن همه‏گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند)!

سوره مبارکه اعراف، آیه شریفه ۱۷۹

آری کلام خدا را آتش زدند و به آن بی حرمتی کردند تا بار دیگر ثابت کنند که بین «عرب جاهلیت» و «غرب جاهلیت» فقط یک «نقطه» فاصله است!
iman بازدید : 33 سه شنبه 18 تیر 1392 نظرات (0)

عبدالله نه عبدالشیطان 

سيدجواد سيدپور

به گزارش شيعه آنلاين به نقل از عصرايران، روزنامه فرانسوي فيگارو خبري را از عبدالله پادشاه عربستان منتشر کرد که در نوع خود بي‌سابقه است؛ ملک عبدالله در ديدار با وزير دفاع فرانسه گفته است: «دو کشور در جهان هستند که شايستگي و لياقت موجوديت را ندارند، يکي ايران و ديگري اسرائيل».

هرزگويي‌هاي پادشاه عربستان درباره ايران نشان‌دهنده ضمير بيمار فردي است که نه جايگاه خود را مي‌داند و نه مقام سخن را. چرا که اگر او اندکي – تنها اندکي – فهم مناسبي از اسلام و سيره حضرت رسول(ص) داشت به عنوان يک مسلمان، همکيشان خود را در برابر «کافر حربي» اينگونه مورد تعريض قرار نمي‌داد.

اين نشان مي‌دهد که او نه تنها از حکومتداري چيزي نمي‌داند که فاقد درک اسلامي و انساني از موقعيت خود و موقعيت اسلام است. رنجي که او و ديگر سران عرب از موقعيت ويژه انقلاب اسلامي با رهبري امام خميني(ره) در 30 سال گذشته مي‌برند قابل درک است زيرا پرچم رهبري جریان اسلامگرایی را از دست آنها ستاند و آنان را به همان گوشه حرمسراها و لعبتکده‌هاي خود نشاند.

کينه آنها کينه منافع نيست که آنان از بابت منافع مادي در 30 سال گذشته به واسطه تحريم‌هاي غرب و آمريکا بر عليه ايران حسابي پروار شدند و آخور آباد کردند، کينه آنها، کينه قدرت سياسي و رهبري هويت اسلامي است.

عربستان وقتي مي‌بيند به‌رغم حساب‌هاي انباشته از دلارهاي نفتي نمي‌تواند سياست‌هاي خود را در لبنان، عراق، افغانستان و در جاي جاي خاورميانه پياده کند و همه جا ايران بسان خاري در چشم آنان عمل مي‌کند و طرح‌ها و ترفندهاي آنان را باطل مي‌سازد، به عقده حقارتي دچار مي‌شود که راهي جز درشتگويي‌هاي نامعقول ندارد تا بتواند حداقل ضمير آشوب‌زده خود را تسکين دهد.

 اکنون همه مي‌دانند که ملک عبدالله براي تضعيف دولت عراق هزينه تروريست‌ها در اقصي نقاط دنيا را مي‌پردازد تا با آمدن به عراق و ناامن کردن آن و حمله به مراکز و اماکن مقدس شيعيان به تفرقه و نقار در بين ملت عراق و سرنگوني حکومت قانوني عراق بپردازد.

ملک عبدالله از طريق يکي از برادرانش و با تشکيل بنيادي به ظاهر خيريه در مصر، اردن و کشورهاي حاشيه جنوبي خليج‌فارس و پاکستان و افغانستان به تروريست‌ها کمک مي‌کند تا با رفتن به عراق به امور خرابکارانه بپردازند.

او از اين راه و با کمک علماي وهابي به افرادي که با اين کارها آسيب مي‌بينند وعده بهشت! و به خانواده‌هاي آنان وعده دلارهاي بسيار مي‌دهد.

ملک‌عبدالله و برادرانش رسما «بارانداز تروريست» درست کرده‌اند و براي مقابله با شيعيان از هيچ اقدامي فروگذار نمي‌کنند. اگر اين شاه واشنگتني و ديگر سران عرب به جاي مقابله با شيعيان به فکر اتحاد مسلمانان بودند اکنون وضعيت غزه و فلسطين بدين شکل نبود و دشمنان اسلام تا بدين پايه گستاخ نمي‌شدند.

اما در تفکر منجمد سران عربستان حمله به شيعيان اولي‌تر از اتحاد و يکپارچگي اسلامي است و اين را عملا و علنا هم مطرح مي‌کنند و شيعيان را با مشکل مواجه مي سازند مخصوصا از نوع شيعه ايراني که در 30 سال گذشته با وجود آنهمه دشمني اعراب نه تنها به زانو در نيامد بلکه توانست قدرت خود را هم گسترش بدهد و بسياري از دولت‌هاي عربي را به چالش بکشد و این در حالی است که قاطبه علمای عقل اندیش و اسلام شناس اهل سنت ، بر دوری از تفرقه و همدلی همه فٍرَق اسلامی تاکید و تصریح دارند.

حجم کمک‌هاي مادي و معنوي حاکمان عرب به صدام نه چيزي است که آنها پنهان کنند و نه مسئله‌اي است که از چشم ايرانيان دور مانده باشد. آنهمه کمک براي چه چيزي صورت گرفت؟ آيا آن زمان هم مسئله هسته‌اي در کار بود؟ آيا ايران انقلابي منافع مادی آنها را تهديد کرده بود؟ چرا شيوخ عرب سياست‌هاي خود را براساس ساعت واشنگتن تنظيم مي‌کنند؟

يادش به خير امام خميني(ره) که مي‌گفت اسلام اينها، «اسلام آمريکايي» است، آنوقت‌ها هنوز ابعاد اين سخن امام به عينه آشکار نشده بود ولي حالا چيزي نيست که در پرده مانده باشد و کسي نداند که «اسلام ناب آمريکايي» يعني چه.

با اين حال و مزيد اطلاع ملک عبدالله بايد گفت افتخار ايران و ايراني اين است که با همه اختلاف‌ها و گرايش‌ها و سليقه‌ها و گروه‌ها در برابر دشمن وطن و متاجسران به خاک پاک ايران لحظه‌اي درنگ نخواهند کرد و جواب شايسته‌اي به کساني که آرزوي حذف موجوديت ايران را دارند خواهند داد. زيرا اين مردم مفتخرند که خود حاکم خود باشند نه ايالت اسلامي غيرمختار آمريکا.

آقاي عبدالله، عبدا لله باش و نه عبدالشیطان، آن هم عبد "شیطان بزرگ" و حداقل از سرنوشت صدام که او نيز آرزوی نابودی ایران را داشت درس بگير و مهملات خود را واگويه نکن!

iman بازدید : 25 سه شنبه 18 تیر 1392 نظرات (0)

شيخ با آزاديهاي «معقول» و «مشروع» مخالف نبود 

به گزارش شيعه آنلاين، مرداد ماه امسال، بیش از يک قرن کامل شمسي از شهادت آيت الله حاج شيخ فضل الله نوري مي‌گذرد و اين مناسبت، فرصت مغتنمي براي آشنايي بيشتر با شخصيت و افکار، خصوصاً با سوز و گداز ديني و ميهني او است. مخالفان شيخ، علاوه بر ترور شخص او، بهترور شخصيت وي پرداخته و از انواع نسبتهاي سوء به وي (از هواداري استبداد تا بستگي به روسيه و...) دريغ نکرده‌اند. يکي از اين نسبتها، مخالفت شيخ با آزادي است که پيرامون آن، با حجةالإسلام دکتر علي ابوالحسني (منذر) يکي از پژوهشگران تاريخ مشروطيت و زندگي حاج شيخ فضل‌الله، به گفتگو نشسته‌ايم که حاصل آن را در زير مي‌خوانيد.


قبل از ورود به بحث اصلي، يعني آزادي از ديـدگاه شيخ شهيد، لطفا «آزادي» و مرزبندي آن از ديدگاه غرب و اسلام را بيان فرماييد.
پاسخ سؤ‌ال در دو بخش عرض مي‌کنم:

1. آزادي، موهبتي است خداداده که رشد و تکامل انسان بدون آن ممکن نيست. در عين حال، آزادي، يک نياز «همگاني» است و «توزيع» عام و يکسانِ آن در بين افراد جامعه، طبعاً دامنه استفاده از آن را براي افراد، «محدود» مي‌کند. آزاديِ «مطلق و بي حد و مرز»، آرزويي «محال و دست نيافتني» است و بر فرضِ تحقق، همچون سيلي خروشان، همه چيز را در زير پاي خود ويران مي‌سازد و به جاي آبادي و سازندگي، خرابي و نابودي به بار مي‌آورد.

آزاديِ «مطلق» فرد در جامعه آزاد، يک «شوخي» بلکه يک «تناقض» است. در اتاقي که چند نفر با هم مي‌زيند، «آزاديِ» افراد، خود بخود، ايجاب مي‌کند که هر يک صداي خود را پايين بياورند، ساعات پخت غذا و زمان استراحت را با آنِ ديگران تنظيم و هماهنگ سازند، از استعمال مواد‌ي که شامه يا ذائقه ديگران را مي‌آزارد خودداري کنند، و در انتخاب نوع رفتار و کردار خويش، سلايق و عقايدِ ديگران و بويژه حساسيتهاي آنان را رعايت کنند... و براي آنکه خشونتها، آرامش محيط را برهم نزند، از پاره‌اي خواستها و هوسها گذشت کنند. مقوله «امنيت»، «نـظـم» و «عـدالـت»، از جمله مهم‌ترين عوامل «تحديد» آزادي است، و اصولاً وجود «قانون» در جامعه، به معناي «تحديدِ» دامنه آزاديها است و قوانين اجتماعي ــ اعم از اساسي و جزئي ــ در عين حال که آزادي فردي را «تثبيت» و «تضمين» مي‌کنند، از دامنه آن مي‌کاهند.

بدين ترتيب مي‌بينيم که آزادي، به عنوان نعمتي «عام و فراگير»، هرگز «مطلق» نيست و از سويه‌هاي مختلف، محدود و مرزبندي مي‌شود و اصولاً حفظ نعمت آزادي، در گروِ رعايت اين حدود و قيود است. ژان ژاک روسو، فيلسوف مشهور فرانسوي، سخني نغز دارد. به ديده او: آزادي، گوهري گرانسنگ است که دستيابي به آن، در گروِ «اندازه‌شناسي افراد و انضباط اخلاقي آنهاست.» روسو آزادي را «غذايي نيروبخش، اما سنگين و دير هضم» مي‌داند و ازين منظر، به سبک‌سراني که با شنيدن يک حرف از دهان فلان ماجراجو برانگيخته مي‌شوند، مي‌خندد. نيز از عاقبت کار آن آدم پرخاشگري که دم از آزادي زده ولي از معني واقعي آن چيزي نمي‌فهمد بيم دارد؛ همان کسي که بين آزادي با لگام گسيختگي تفاوتي نمي‌گذارد. وي آرزو مي‌کند: اي کاش، مردم قدر اين گوهر گرانقدر را شناخته و متوجه بودند که در ازاي چه بهاي گراني به دست مي‌آيد و امکانِ دوام آن چقدر اندک است، و نيز اين نکته را مي‌آموختند که، از عهده انجام شرايط آزادي برآمدن، صد بار دشوارتر است تا اطاعتِ امرِ فلان حاکم جبار. معروف است که، مادام رولان، بانوي مشهور فرانسوي، زماني که انقلابيون تندرو در انقلاب فرانسه وي را به پاي دستگاه گيوتين مي‌بردند، بي اختيار فريادي از دل برکشيده و، در تعريض به آن، گفته بود: اي آزادي، چه جنايتها که به نام تو مرتکب نمي‌شوند! 1

در لزوم «مرزبنديِ» آزادي، و استفاده معقول از آن، منطق «غرب» و «اسلام» با يکديگر اشتراک نظر دارند. اما منطق اسلامي ــ و اصولاً منطق شرقي ــ که به فلاح و سعادت انسان انديشيده و آزادي را نردبان کمال آدمي مي‌انگارد، در «تحديد» و «هدايت» مسير آزاديهاي فردي، چند گام از منطق غربي پيش تر مي‌رود. چه، به حکمِ خِرَد، انسان در زندگي، هدفي برتر از صِرفِ تمتعات ماد‌ي و حيواني (خور و خواب و شهوت و...) داشته و نياز به پيروي از آييني دارد که «سعادت جاويدِ» او در گرو انجام دستورات آن است. آيين مزبور، براي پيشبرد انسان به سوي هدف متعالي خويش، پرهيز از يک سري لذتها، انجام برخي رياضتها، و رعايت بعضي قيد و بندها را براي وي ضروري مي‌شناسد، و مثلاً آميزشِ بي رويه زن و مرد يا نوشيدن مُسکِرات را، با «سلامت و طهارت روح» افراد مغاير ديده و آنها را ممنوع مي‌سازد. اين گونه الزامات، طبعاً دامنه آزاديهاي فردي را از آنچه که در فرهنگ غرب مُجاز شمرده مي‌شود، تنگتر مي‌کند. و بدين سان، آزاديِ «مطلقِ» فرد، گذشته از آزادي ديگران، توسط احکام ديني نيز (که نيل بشر به سعادت جاويد را مد نظر دارد) محدود مي‌گردد. در واقع، دين با نگاهِ بلند و کلان خويش، نيمه «خاکي و متنزلِ» وجود بشر را به سودِ رشد و تعاليِ نيمه «آسماني و الهيِ» او محدود و مقيد مي‌سازد و آزادي را (همچون ديگر مواهب طبيعي) وسيله‌اي در خدمت کمال و سعادت جاويد آدمي مي‌شناسد، که مرز و ميزان بهره گيري از آن را، مصالح برتر يعني اهدافِ «کلان و دائميِ» بشر تعيين مي‌کند.

2. آزادي، واژه‌اي «چـنـد پـهلو»، «کشدار» و «متشابه» بوده و قابليت پذيرش معاني مختلف و حتي متضاد را دارد، چندانکه اين «تشابه»، گاه مايه سفسطه و سوء استفاده بازيگران مي‌شود. «رهايي از يوغِ حکام جور»، «حق انتقاد سازنده، و بيان مصالح فردي و عمومي»، «زير پا نهادن نظم و امنيت اجتماعي (هرج و مرج و آشوب)»، و «بي بند و باري و گسستن قيود ديني و اخلاقي»، معانيِ متفاوت و احـياناً متضاد‌ي هستند که تحت عنوان واحد «آزادي» به کار رفته و بسياري از اوقات با هم «خلط و اشتباه» مي‌شوند. بايد اين معاني را دقيقاً از يکديگر تفکيک کرد و ديدگاه و موضع شيخ را جدا جدا نسبت به هر يک از آنها بررسيد.

در بسياري از نوشته‌ها و تحليلهاي تاريخي، شيخ فضل الله مطلقاً مخالف آزادي قلمداد مي‌شود. آيا شما اين نظريه را مي‌پذيريد يا واقعيت را چيز ديگري مي‌دانيد؟ 
خير! به گمان من، بررسي دقيق و بي‌طرفانه سخنان شيخ، و توجه کامل به مباني فکري و جايگاه تاريخي آنها، مدلَّل مي‌دارد که، وي نه با آزاديهاي «معقول» و «مشروع»، بلکه با «آشوب افکني‌ها» و «دين ستيزي‌ها» مخالف بود که بعضاً تحت عنوان جذاب و خوش آهنگ «آزادي»، خرج مي‌شد.

چنانچه به سيره معمول روز، براي «آزادي» نيز قرائت‌هاي گوناگوني تصور کنيم، شيخ با قرائت‌هاي «فاشيستي/آنارشيستي» از آزادي مخالف بود و نه با مطلق آزادي.

اجازه بدهيد برخورد شيخ را با معاني چهارگانه آزادي بررسي کنيم: شيخ با آزادي به معني «رهايي از ستم و فشار حکومت» و نيز «حقٍّ انتقاد سازنده از اولياي امور، و بيان مصالح و منافع فردي و اجتماعي»، کاملا‌ موافق بود، بلکه بايد گفت شرکت فعالش در جنبش تنباکو و نهضت عدالتخانه، جز به انگيزه دستيابي به اين امر نبود. کارنامه زندگي شيخ، خاصه فصل درخشانِ پايانيِ آن: خودداري از پناهندگي به سفارتخانه‌هاي خارجي براي حفظ جان، و استقبال از مرگ در راه عقيده، آن هم زماني که شاه و درباريان به سفارت روس گريخته بودند، کاملاً نشان مي‌دهد که او فردي اصولگرا و آرمان خواه بوده و مخالفتش با مشروطه، ناشي از اموري چون زد و بند با مستبدان يا بستگي به همسايه شمالي نبوده است.

امضاي شيخ زير نامه علماي تهران (در جريان نـهـضـت عـدالتخواهيِ صدر مشروطه) از قم به مظفرالدينشاه، کاملاً گوياي اين امر است. در اين نامه، که حاويِ شکايت و «تظلم» علما از سرکوب و کشتار مردم توسط صدراعظم (عين الدوله) است، از اين‌که صدراعظم عرايض صادقانه علما را «که فقط مبني بر دولتخواهي و حفظ ممالک اسلام است» نزد شاه «ناصواب و مغرضانه» جلوه داده «و ابواب عرايض و تظلم را» بر آنها «مسدود نموده» سخت انتقاد شده است.2 منطق امضاکنندگان چنين نامه‌اي، طبعاً حمايت از بيان «حقايق امور» توسط مردم بويژه انديشمندان، و جوازِ انتقاد آنها از مظالم سياسي و اجتماعي است، و شيخ از امضاکنندگان اين نامه است. چنين کسي منطقاً نمي‌تواند با آزادي (به معنيِ «حق انتقاد سازنده)» مخالف باشد و «ابواب عرايض و تظلم» را بر روي خلق ــ که خود نيز يکي از آنان، بلکه پيشواي آنهاست ــ ببندد.

آيا بر اين مدعا مي‌توان مويدي ذکر کرد؟
بله، شيخ، خود در گفتگويش با طباطبايي و بهبهاني در حضرت عبدالعظيم عليه السلام، آنجا که به تنقيد از محتواي جرائد مشروطه، و آزاديِ بي رويه آنها پرداخته، اين نوع آزادي را استثنا مي‌کند:

«اين آزادي که اين مردم = [ مشروطه چيان افراطي] تصور کرده‌‌اند. .. کفر در کفر است. من شخصاً از روي آيات قرآن بر شما اثبات و مدلل مي‌دارم که در اسلام، آزادي، کفر است. اما فقط در آزادي شان، يک چيز است که فقط و فقط در خير عموم، اگر کسي چيزي به خاطرش مي‌رسد بگويد، لا‌غير. اما نه تا اندازه‌اي بايد آزاد باشد که بتواند توهين از کسي بکند. مراد ازخير عموم، ثروت است و رفتن در راه ترقي است، و پيدا کردن معدن است، بستن سدهاي عديده است و ترقيات دولت و ملت. آيا گفته اند کسي که داراي اين آزادي است، بايد توهين از مردمان محترم بکند؟! آيا گفته اند فحش بايد بگويد و بنويسد؟! آيا گفته‌اند انقلاب و آشوب و فتنه در مملکت حادث کند و پارتي اجانب باشد [ و] براي دولت خارج کار کند؟! از همه اين مراتب گذشته، آزادي قلم و زبان براي اين است که جرايد آزاد، نسبت به ائمه اطهار هر چه مي‌خواهند بنويسند و بگويند؟.»!3

بيجهت نيست که شيخ، زماني، نظريات اصلاحي خويش را نسبتاً برآورده ديد و نتيجتاً به تحصن خود پايان داد، که مجلس شوراي ملي در قبال سؤ‌ال او و همرزمانش از «مفهوم» آزادي و «حد و مرز» آن، پاسخ زير را صادر کرد: ...«مراد به «حريت»، حريت در حقوق مشروعه، و آزادي در بيان مصالح عامه است، تا اهالي اين مملکت مثل سوابق ايام، گرفتار ظلم و استبداد نباشند و بتوانند حقوقي که ازجانب خداوند براي آنها مقرر است مطالبه و اخذ نمايند، نه حريتِ اربابِ اديانِ باطله، و آزادي در اشاعه مُنکَرات شرعيه که هر کس آنچه بخواهد بگويد و به موقع اجرا بگذارد.»4 بديهي است اگر شيخ، مطلقاً با آزادي مخالف بود و حتي آزاديهاي معقول و مشروع را نيز رد مي‌کرد، به اين پاسخ قانع نمي‌شد و آن را امضا نمي‌نمود.

نظر شيخ پيرامون استفاده‌هاي نامشروع از آزادي چه بود؟
آنچه گفتيم، معانيِ «مشروع» و «معقولِ» آزادي بود. اين واژه، اما، چنانکه گفتيم عملاً در دو معناي ديگر هم خرج مي‌شود که هردو «نامشروع» اند: «زير پا نهادن نظم و امنيت اجتماعي (هرج و مرج و آشوب)»، و «بي بند و باري و گسستن قيود ديني و اخلاقي.» شيخ، با اين دو امر ــ تحت هر عنوان، و از آن جمله: عنوان فريباي «آزادي» ــ مخالف بود و حق هم داشت مخالف باشد. وي با آن آزادي مي‌جنگيد که مضموني همسو با «اِباحيت» بلکه «آنارشيسم» داشت و در عمل، جز به تثبيت بلوا و تقويت استبداد نمي‌انجاميد (چنانکه مشروطيت نيز پاياني جز ديکتاتوري پهلوي نيافت.)

آيا انتقاد از برخورد آنارشيستي با مقوله آزادي اختصاص به شيخ و يارانش دارد يا مشروطه‌خواهان شاخص نيز با آن مخالفت مي‌ورزيدند؟
اين امر اختصاص به جناح‌‌مشروعه‌خواه نداشت و مشروطه‌خواهان نيز در همان زمان يا بعدها به تنقيد اين آفت پرداختند. به عنوان مثال، دکتر رضا زاده شفق (از آزادي خواهان تبريز و ياران تقي زاده در صدر مشروطه)، دهها سال پس از مشروطه، بصراحت از تندرويهاي صدر مشروطه انتقاد کرده و مي‌نويسد: «غفلت و اشتباه، و در مواردي ظلم و تجاوز... مشروطه خواهان» و افتادن «قسمتي از کارها به دست هوچيها... باعث ويرانيها و خونريزيها گشت و آزادي واقعي را که عبارت است از آزاد بودن تمام سکنه يک کشور از ستم و تجاوز و شر و فساد، و مختار بودن در حفظ حقوق خود و در اظهار حق و تحرير و تقرير حقايق، سخت متزلزل ساخت.»5

تندروي عناصر افراطي، به آنجا رسيده بود که حتي طالبوفِ مشروطه خواه و سوسيال دموکرات را نيز سخت به وحشت افکنده و به اعلام خطر واداشته بود: «ايراني تاکنون اسير يک گاو دو شاخه استبداد بود، اما بعد از اين اگر اداره خود را قادر نشود به گاو هزار شاخه رجاله دچار مي‌گردد. آن وقت مستبدين به نابالغي ما مي‌خندند و دشمنان اطراف، شادي... [‌‌مـي‌کـنند.] فاش مي‌گويم که من اين مساله، بي‌چون‌‌‌و چرا مي‌بينم.»6

داوري ثقه‌الاسلام تبريزي ــ که تاريخ، او را مشروطه خواهي معتدل و اصولي مي‌شناسد ــ در باره تقي زاده و ياران وي شاهد خوبي بر بحث ماست: «ماده فساد در تهران تقي زاده بود که جمعي را دور خود جمع کرده و توسط روزنامه مساوات، نشر افکار بي قايدگي [ کذا] مي‌کردند و در تبريز نيز شيخ سليم با جماعتش... پس روِ همان مقاصد شده، داد سخن داد و اسمش را اتحاد گذاشت. کارش جز ترويج آنارشيستي نبود.»7

انتقاد از هتاکي، هرج و مرج افکني و لجام گسيختگيِ جرايد، انجمنها و ناطقينِ تندروِ صدر مشروطه، اختصاص به شيخ و ياران وي ندارد و مي‌توان فهرستي بلند از نام بسياري از مشروطه خواهان تهيه کرد که هر يک به نوعي، نگراني شديد خويش از آن افراطها و تندرويها را بر صفحات کاغذ ثبت کرده‌‌اند.

در اين ميان، مطبوعات طرفدار مشروطه چه نقشي بازي مي‌کردند؟
پيرامون نقش مخرب اين گروه از مطبوعات، خوب است از روزنامه‌نگاران مشروطه‌خواه شاهد بياوريم. مجدالاسلام کرماني، که خود از روزنامه نگاران هوادار مشروطه است، در تحليلي که از علل و موجبات انحطاط مجلس شوراي صدر مشروطه به دست مي‌دهد، سه عامل را در سقوط و انحلال مجلس مؤ‌ثر مي‌داند: هتاکي روزنامه ها، هرزگي انجمنها، و گارد به اصطلاح ملي. انجمنها «به قدري هرزگي کردند که سلب امنيت از تمام مردم شد و هر کس هر خلافي که دلش مي‌خواست مي‌کرد و به واسطه عضويت در يکي از انجمنها از همه جهت غير مسوول مي‌ماند... انحطاط مجلس شوراي ملي ايران يکي از آثار مشئومه اين اجتماعات بود.»8 از ديدگاه او، کارنامه جرايد عصر مشروطه نيز بهتر از انجمنها نبود: ...«افسوس که بعضي از آنها، مسلک خودشان را هتاکي قرار دادند و چيزها نوشتند که در هيچ روزنامه از روزنامه‌‌هاي آزاد، چنين مطلب ديده و خوانده نشده. نه بر علما ابقا کردند، نه بر وزرا. حتي آنکه نسبت به پادشاه، پاره‌اي تعرضات غير لازمه نوشتند، مثلاً روزنامه صور اسرافيل هميشه به پادشاه استهزا مي‌کرد و روزنامه مساوات، پادشاه را به نوشيدن باده و ساير قبايح و شنايع نسبت مي‌داد... مخفي نماند که غرض رفقاي من تهذيب اخلاقِ نوعِ ملت نبوده، بلکه ابداً متوجه به وطن و اهل وطن نبودند. فقط چون به واسطه نگارش اين گونه مطالب، مـشـتـري روزنـامـه آنها زيادتر مي‌شد... روزنامه مساوات، که خود را اول مروج مشروطيت جلوه داده بود... وقتي که قانون انطباعات از مجلس شورا... گذشت، يک نمره روزنامه خود را سرتاپا وقف و صرفِ استهزاي آن قانون نمود. مسلم است که مشروطه خواه هرگز به قانونِ موضوع، استهزا نمي‌کند. ولکن چون ديد اين قانون از هتاکي و هرزه درايي آن جلوگير است، اين بود که بي اختيار مرتکب آن اقدام جسورانه گرديد و يکي از جهات ثلاثه انحطاط مجلس همين مطلب شد.»9

داوري مجدالاسلام در باره انجمنها و مطبوعات صدر مشروطه را، ديگر مطلعان نيز تأ‌ييد مي‌کنند: دکتر فريدون آدميت معتقد است: «نمايندگان افراطي در مجلس از بدگويي به محمدعليشاه و دربار فروگذار نبودند. سخنوران انقلابي نيز بر منبر از ناسزا گويي احتراز نداشتند... نويسندگان تندرو نيز دست کم از خطباي هم مشرب خود نداشتند. در حقيقت، عفت قلم و زبان، رخت بربسته و هرزه درايي و دشنام گويي معيار آزادي خواهي شناخته شده بود....»10 مخبرالسلطنه، «اشکال بزرگ» مشروطه را در دوره اول آن، نافهمي و غرض ورزي و تندرويِ برخي از وکلاي مجلس و اعضاي انجمنها مي‌داند.11 به گفته همو: «هر کس به دولت بد مي‌گفت ولو به شيطنت، آزادي خواه بود و اگر به مصلحت چيزي مي‌گفت، مستبد.»12 نيز: «روزنامجات، به اغراض گوناگون، آبرو براي کسي باقي نگذاردند. اگر احياناً حقيقتي يا دردي را موضوع مقاله قرار مي‌دادند، لهجه زشت و ظهور دُمهاي خروس، اصل منظور را از بين مي‌برد. معلوم نبود از زبانِ کي سخن مي‌گويند»؟!13

و طبعا شيخ فضل‌الله با اين قبيل مطبوعات نيز روي موافق نشان نمي‌داد!

بله، شهيد نوري، با اين گونه اشخاص و جرايدِ غوغاگر و افراطي مخالفت مي‌کرد. او، با توهين به علما و احکام الهي مخالفت داشت، که مع الا‡‌سف محتواي بسياري از روزنامه‌‌هاي مد‌عيِ آزادي در آن دوران را پر ساخته بود. روزنامه ملا نصرالدين، که در بين هواداران مشروطه خواستاراني انبوه داشت، به طنز و تمسخر مي‌نوشت: «بيشتر نمايندگان مجلس ايران، از ملايان هستند، زيرا در قانون ايشان براي نماينده، دانش را شرط ندانسته‌اند!»14 نمونه ديگر روزنامه صوراسرافيل است که در شماره 4 خود (صص 7 ــ 6) مقاله‌اي را به چاپ رساند که در واقع ادعانامه‌اي تند عليه تماميِ حکما و متکلمان بزرگ مسلمان کشورمان بود: «حکمت و کلام ما معجوني اسـت مُضحک از خيالات بنگيهاي هند، افکار بت‌پرستهاي يونان، اوهام کاهنهاي کلده، و تخيلات رهابين يهود... در هزار و سيصد سال، شهوت رياست، لذت اصوات نِعال15، و حرص قُربِ سلطان، به علماي ما فرصت نداد که فلسفه اسلامي را از اين مزخرفات جدا کرده و يک رساله مختصر مشتمل بر حکمت طريقه حقه خودشان به زبان عوام، نوشته منتشر کنند...!»

مقاله فوق، بين مردم بازتابي تند يافت و حتي شخصيتي چون سيد محمد طباطبايي (پيشواي مشروطه) را «آزرده» و آشفته ساخت.16 سيد عبدالله بهبهاني، ديگر پيشواي مشروطه، نيز طي نامه‌اي به وزير علوم، خواستار توقيف روزنامه و تنبيه مدير آن گرديد.: ...«امروز جمعي از اهل علم و غيره، جريده صور اسرافيل را ارائه به داعي کرده و بعضي امور غيرلايقه که در آن درج بود، ديدم. علاوه براين‌که حقيقتاً درج اين گونه مطالب در روزنامه و نشر آن، با لوازم اسلاميت سازش ندارد. گمان دارم اين مطالب به همين زودي موجب فساد عظيمي در دارالخلافه و ساير بلاد شود. آخر خودتان ملاحظه بفرماييد که اگر بنا باشد در روزنامه(اي) که در پايتخت اسلام طبع مي‌شود صريحاً نوشته شود که هزار و سيصد سال کسي پيدا نشده است در مقابل نصارا سخن حـسـابـي بـگـويـد...، ديـگـر براي اسلام چه باقي مي‌ماند؟...! جد‌اً از جناب اجل عالي مي‌خواهم که فوراً اين روزنامه را توقيف، و مدير آن را هرکس است به سياست لازمه، تنبيه بفرماييد.»17

شيخ فضل‌الله، در برابر اين‌گونه جرايد بود که هدفش از تحصن در حضرت عبدالعظيمع را «تهذيب مطبوعات و روزنامجات از کفريات و توهينات به شرع و اهل شرع»18 مي‌شمرد.

نظر ساير علما بويژه مراجع مشروطه‌خواه نجف، پيرامون اين تلقي از آزادي» چه بود؟ 
اتفاقا با نظر شيخ درباره «حدود و قيودِ» آزادي مطلقه، تمام فقهاي بزرگ شيعه همراهند. چنانکه آخوند خراساني و مازندراني نيز پس از قتل شيخ نوري کراراً تأ‌کيد کردند با «آزاديِ» مغاير با احکام اسلام، و بويژه با استفاده ابزاري از آن براي ضديت با دين، سخت مخالفند و غربگراياني چون تقي‌زاده را تـحـت عـنـوان «عـشـاقِ آزادي پـاريس!» محکوم ساختند: ...«مشروطيت و آزادي اين مملکت جز بر اساس قويمِ مذهبي که ابدالد‌هر خلل ناپذير است، غير ممکن [ است] و عشاقِ آزادي پاريس، قبل از آنکه تکليف الهي ــ عز اسمه ــ در باره آنها طور ديگر اقتضا کند، به سمت معشوق خود رهسپار، و ملتي را آسوده، و اين مملکت ويرانه را به غمخوارانش واگذارند تا به جَبرِ شکستگي و تدارک خرابي و سد ثغورش پردازند....»19

جالب است بدانيم که، با وجود اتهام «ضديت با آزادي» به شيخ از سوي غالب مورخان مشروطه، شخصيتي چون علامه ميرزا محمد خان قزويني ــ بنيانگذار تصحيح متون به روش علمي در ايران معاصر ــ که با شيخ فضل‌الله از نزديک آشنا بوده ــ «از وسعت مشرب و آزادي و آزاد منشي و رندي و صفات بزرگِ» شيخ براي دوستانش در اروپا داستانها نقل مي‌کرده و دکتر قاسم غني، از روشنفکران مشهور عصر پهلوي و مصاحبين قزويني، در نامه به يکي از دوستانش بر اين مطلب تصريح دارد.20

پانوشت‌ها:
1ــ عباس اقبال در سرمقاله مجله يادگار (سال 2، ش 7) با اشاره به کلام مادام رولان مي‌نويسد: «تا دنيا برجاست اين کلام پر مغز، مصداق دارد و با اين‌که يک قرن و نيم از موقع اداي آن مي‌گذرد، باز روزي نيست که هزاران جنايت به نام آزادي از معاصرين ما صادر نشود و روح آزادي حقيقي را بشدت نيازارد*.»
2ــ مجله سـخـن، دوره شانزدهم، ش 9، آبان 1345.
3ــ مکتوبات، اعلاميه‌هاي... شيخ شهيد فضل‌الله نوري، محمد ترکمان، صص 211 ــ 210.
4ــ رسائل، اعلاميه‌هاي... شيخ شهيد فضل‌الله نوري، محمد ترکمان، صص 366 ــ 363. 
5ــ مشاهير رجال، باقر عاقلي، صص 133 ــ 132. 
6ــ روزنامه انجمن ولايتي تبريز، سال 1، ش 33، 6 ذي حجه 1324 ق، صص 2 ــ 1.
7ــ مجموعه آثار قلمي شادروان ثقه‌الاسلام...، نصرت‌الله فتحي، ص 81.
8 ــ تاريخ انحطاط مجلس، مجدالاسلام کرماني، ص 1.44
9ــ همان: صص 4 ــ 2.
10 ــ فکر آزادي، ص 289. 
11 ــ خاطرات و خطرات، ص .148
12ــ گزارش ايران، ص 186. 5
13ــ خاطرات و خطرات، ص 151. نيز ر.ک، اظهارات مستشارالدوله (وکيل تبريز و دوست تقي زاده در مجلس اول) مندرج در: زندگينامه شهيد نيکنام...، نصرت الله فتحي، ص 6.226
14ــ تاريخ مشروطه ايران، کسروي، ص 7.195
15ــ صداي نعلين‌ها. اشاره به علماي اسلام.8
16ــ تاريخ مشروطه ايران، کسروي، ص9.278
17ــ اسناد مطبوعات، 2/142.
18ــ رسائل، اعلاميه‌هاي... شيخ شهيد فضل‌الله نوري، همان، ص 232. 
19ــ برگي از تاريخ معاصر...، آقا نجفي قوچاني، تصحيح ر.ع، شاکري، ص 78. 
20ــ نامه‌هاي دکتر قاسم غني، به کوشش سيروس غني و...، صص 27 ــ 26.

گفتگو از: سید محمد مدنی
اين مقاله سال گذشته در ويژه نامه ايام روزنامه جام جم نيز به چاپ رسيد.

iman بازدید : 28 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (0)

امیرعبداللهیان: تداوم کشتار مردم مصر غیرقابل قبول است

» سرویس: سياسي - سياست خارجي
Multimedia_pics_1387_6_Fpolitic_43.jpg

معاون عربی و آفریقای وزارت امور خارجه تاکید کرد: تداوم کشتار مردم در مصر از سوی هر طرفی غیرقابل قبول است.

حسین امیر عبداللهیان در پاسخ به سوال خبرنگار سیاسی خارجی خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) درباره تحولات اخیر مصر گفت: ما پیش از این نگرانی خود را از هرگونه درگیری که جامعه مصر را به سوی خشونت سوق دهد اعلام کرده بودیم و آن را اقدامی خطیر و در راستای خواست دشمنان مردم مصر دانستیم.

وی با اشاره به در پیش بودن ماه مبارک رمضان اظهار کرد: مشاهده صحنه های کشیده شدن جامعه مصر به سمت خشونت و صحنه های کشتار مردم در آستانه ماه مبارک رمضان مایه نگرانی جدی است.

معاون وزیر امور خارجه کشورمان در پایان خاطرنشان کرد: انتظار می رود مسئولان ذیربط مصر با حکمت و درایت و توجه جدی به دموکراسی، مطالبات مردم را در سایه وفاق و وحدت ملی کشورشان پاسخ دهند.

iman بازدید : 25 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (0)

چرا مسلمانان غرامت بپردازند؟ 


به گزارش شیعه آنلاین، پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله خامنه ای یادداشتی از علی اکبر ولایتی درباره موضوع فلسطین منتشر کرد. معروف است؛ پیش از جنگ اوّل جهانی و در زمان سلطان عبدالحمید عثمانی گروهی از متنفّذین یهودی به او پیشنهاد می‌‌کنند که سرزمین فلسطین را جهت اسکان یهودیان عالم به آنها بفروشد!

جوابی که وی به آنها داد نشان‌دهنده‌ی ته‌مانده‌ی غیرت اسلامی در یک سلطان مستبد عثمانی است.

وی می‌گوید: «ما تاکنون نشنیده‌ایم که یک آدم زنده (ولو محتضر) را کالبدشکافی کنند.» بعد از ناکامی عثمانی در فتح وین سقوط تدریجی این امپراطوری شروع شد. شکست در برابر روس‌ها و از دست دادن کریمه نشانه‌های دیگری از زوال تدریجی این حکومت مسلمان بود. اروپائیان همزمان با محاصره‌ی نظامی و سیاسی عثمانیان، یک جنگ روانی را هم علیه آنها سامان دادند و لقب مرد بیمار اروپا به دولت عثمانی دادند.

دوره‌ی حدود سی ساله‌ی صلح مسلّح اروپا که همه‌ی دول قدرتمند اروپا، خود را برای جنگی بزرگ و قابل پیش‌بینی آماده می‌کردند، مجموعه‌ی انگلیس و فرانسه و روسیه که خود را در تقابل با آلمان و اتریش می‌دیدند، زمینه‌های تصرّف و تجزیه عثمانی به عنوان متّحد ژرمن‌ها را نیز فراهم می‌کردند. در سال 1913 سفرای انگلیس و فرانسه تلاش‌های زیادی برای تنظیم قرارداد 1913 معروف به قسطنطنیه بین ایران و عثمانی صورت دادند که سبب اوّلیه برای ضرورت انعقاد این قرارداد، تجاوزات متعدّد عساکر عثمانی به خاک ایران در سال‌های نخستین بعد از انقلاب مشروطه و شکایت‌ها و گله‌مندی ایران بود. اهتمامی که دو دولت بدسابقه‌ی استعماری در شکل‌دهی این قرارداد نشان دادند موجب شگفتی بود که علی‌الخصوص در سال بعد، 1914 یعنی مدّت کوتاهی قبل از آغاز جنگ جهانی اوّل، نواقص و مشکلات قرارداد مرزی قسطنطنیه را با پروتکل الحاقی 1914 به اصطلاح اصلاح کردند.

پس از شروع جنگ و شکست عثمانی و اقدامات بعدی فرانسه و انگلیس معلوم شد که غرض آنها از محکم کردن خط مرزی شرقی عثمانی با ایران، طراحی برای دوره‌ی اشغال پس از فروپاشی آن دولت و زمینه‌سازی برای تقسیم غنائم ارضی در منطقه‌ی خاورمیانه بود. سال 1916 (در اواسط جنگ اوّل) به‌طور محرمانه، قراردادی بین سایکس و پیکو نمایندگان دو دولت انگلیس و فرانسه منعقد شد و عملاً خطوط تقسیم غنائم جنبه‌ی قطعی گرفت. در سال1917 با نفوذ وزیر خارجه‌ی وقت، انگلیس اعلامیه‌ای صادر کرد و طی آن اعلام نمود که دولت انگلیس خود را متعهّد می‌داند که جهت اسکان و سامان‌دهی یهودیان آنها را در فلسطین متوطّن نماید. سال 1918 جنگ اوّل با شکست عثمانی و ژرمنها به پایان رسید. وقتی "لُرد آلن بی" ژنرال انگلیسی وارد بیت‌المقدس شد، کلامی تاریخی بیان کرد که ماهیت مهاجمین غربی را نشان می‌داد. نقل است که گفت: «امروز، جنگ‌های صلیبی به پایان رسید!!» یعنی کینه‌ی شکست فضاحت‌بار صلیبیان در بیت‌المقدس را به صورت میراثی شیطانی در دل داشتند و با اشغال آن، عقده دل را گشودند.
 
یک‌بار مرحوم حافظ اسد رئیس‌جمهور متوفّای سوریه در رابطه با کینه‌توزی صلیبیان، برای اینجانب داستان دیگری را نقل کرد و گفت: «وقتی "ژنرال گورو" یکی از فرماندهان فرانسوی در جنگ اوّل جهانی وارد دمشق شد به سر قبر صلاح‌الدین ایوبی، فاتح جنگهای صلیبی رفت و بر آن پای کوبید و گفت: «صلاح‌الدین ما بازگشتیم!!»

بعد از اتمام جنگ جهانی اوّل، جامعه‌ی ملل، جهت برقراری به اصطلاح صلح و امنیت در جهان و جلوگیری از تکرار فاجعه‌ی جنگ توسط فاتحین و صد البته در جهت مقاصد و منافع پس از جنگ آنها تشکیل شد و قیمومت فلسطین را به انگلیس داد، یعنی به غصب قبله‌ی اوّل مسلمین توسط انگلیس مشروعیت بخشید و انگلیس هم وعده بالفور را به‌تدریج اجرائی کرد. به این ترتیب که با کمک بقیه‌ی غربیان به شمول اتحاد جماهیر شوروی، یهودیان را به فلسطین کوچ دادند و با کمک‌های پنهان و آشکار آنها مسلمانان را از خانه و کاشانه و سرزمین آباء و اجدادیشان اخراج کردند و املاک آنها را تحویل صهیونیست‌ها دادند که درصدد پیاده کردن طرح هرتزل، مصوّبه‌ی اوّلین کنگره‌ی صهیونیسم (در سال 1897) بودند.

بزرگ‌نمائی جنایات نازی‌ها در جنگ دوّم جهانی علیه یهود، موجب به کار گرفتن وسائل ارتباط جمعی غرب و امکانات هنری هالی‌وود برای مظلوم‌نمائی افراطی یهودیان از جمله اقدامات زمینه‌ساز برای مشروعیت بخشیدن به توطئه غرب برای اشغال سرزمین‌های اسلامی و قبله‌ی اوّل مسلمین بود. این مجموعه اقدامات از شگفتی‌های روزگار ما بود که به فرض صحت همه‌ی ادعاها در رابطه با یهودی‌کشی‌های آلمان‌ها، چرا باید مسلمانان غرامت اقدام‌های ضدّ بشری ژرمن‌های پروتستان را بدهند؟!

سازمان ملل متّحد بعد از جنگ دوّم با همان مقاصد، توسط دول فاتح تشکیل و جانشین جامعه ملل شد و از اوّلین اقدامات این سازمان، تصویب تشکیل کشور اسرائیل بود که تمامی صاحبان حق وتو به آن رأی مثبت دادند و یک سلسله‌ی جدید ار جنگ‌های صلیبی جدیدی (صلیبی- صهیونیستی) آغاز گردید. بعد از جنگ اوّل جهانی مخالفت علما و اندیشمندان جهان اسلام و مقاومت مسلمانان به‌خصوص فلسطینیان شروع شد و عملاً سناریوی جنگ احزاب تکرار شد و کّل کفر در برابر کل اسلام قرار گرفت.

مقاومت در برابر اشغال فلسطین و قدس، محور مبارزات اعراب و جهان اسلام گردید. اتحادیّه عرب حول محور آزادی فلسطین و سازمان کنفرانس اسلامی پس از آتش زدن مسجدالاقصی با محوریت آزادی قدس تشکیل گردید. چهار جنگ بین اعراب و اسرائیل در سالهای 1327 (1948)، 1335 (1956)، 1346 (1967) و 1352(1973) اتّفاق افتاد که تقریباً همه‌ی آنها منجر به شکست اعراب در برابر اتحادیّه‌ی غرب‌- صهیونیسم شد. هر جنگ و هر شکستی خود موجب تحولات اساسی در جهان عرب شد. در بین فلسطینیان نیز این فراز و نشیب‌های عظیم سیاسی- نظامی موجب تحولات فرهنگی-‌ فکری عمیقی گردید. کودتای نجیب‌-ناصر در مصر، عبدالکریم قاسم در عراق، روی کار آمدن حزب بعث در سوریه، انقلاب الجزایر، کودتای عبداله سلال در یمن، جعفر نُمیری در سودان، معمّر قذافی در لیبی تحت‌تأثیر ناسیونالیسم چپ عربی صورت گرفت و مبارزات عدنیها باعث آزادی عدن و تشکیل کشوری تحت نام جمهوری دموکراتیک یمن به ریاست قحطان‌الشعبی شد. فلسطینیان نیز تحت‌تأثیر این تحولات سریع و فجایع وحشتناک صهیونیست‌ها، مراحل دشواری را پشت سر گذاشتند و راه‌های مختلفی را در طول مبارزات خود آزموده‌اند.

حاج امین‌الحسینی، مفتی بیت‌المقدس، لُجنه‌ای سیاسی مرکّب از نمایندگان دولت‌های اسلامی تشکیل داد با این امید که بتوانند حقوق غصب‌شده‌ی فلسطینیان را از طریق مجامع بین‌المللی استیفا کنند. عزّالدین قسام، عارف وارسته‌ی فلسطینی تفنگ در دست گرفت و با مریدانش با صهیونیست‌ها و انگلیسی‌ها جنگیدند. ناامیدی از لیبرالیسم غربی گروهی از فلسطینیان را به سوی سراب مارکسیستی و قبله‌گاه کرملین سوق داد که برخی از مسیحیان فلسطین نظیر جورج حبش و نایف حواتمه نقش اساسی در این میان داشتند. ناامیدی از قوم‌گرائی عربی و چپ گرائی، فلسطینیان را به سمت نهضتهای اسلامی سوق داد. جنبش فتح سرشاخه فلسطینی اخوان‌المسلمین تشکیل شد. از سوی دیگر شکست ناصر در جنگ 6 روزه سال67 پایانی موقت بر مبارزه‌جوئی عربی از نوع چپ قومی بود و مرگ او در سال 1349، یکسره خط پایانی ناصریسم را رقم زد، فلسطینیان جنبش فتح با انگیزه‌های اسلامی در نبرد کرامه با نیروئی پانصد نفری سپاهیان 12هزار نفری صهیونیست‌ها را در کنار نهر اردن شکست دادند. سقوط سطوت ناصر و پیروزی چشمگیر فلسطینیان موجب شد که ملک حسین در اردن در غیاب قدرت ناصریست‌ها، فلسطینیان را سرکوب و قتل‌عام کند که یک‌بار دیگر معلوم شد که حکومت اُردن جزء مکمّل سلطه‌ی غرب بر قلب جهان اسلام بود که آنجائی که وارثان‌ بن‌گورویون در مقابل مبارزان مسلمان ناتوان می‌شوند فرزند عبدالله اردنی نقش عبدالله‌بن اُبّی منافق صدر اسلام را ایفا کند و ماجرای سپتامبر سیاه را به راه انداخت که در همان سال با فاصله‌ی کوتاهی جمال عبدالناصر سکته کرد و شایع شد قتل‌عام فلسطینیان توسط شاه اردن، مرگ ناصر را سبب شد.

با مرگ ناصر، شعله‌ی پان‌عربیسم کم‌نور شد، مبارزه بی‌قدر و قیمت گردید و علف‌های هرز سازش و وادادگی رشد کرد. انورالسادات خون شهدای فلسطین و عرب را در کمپ‌دیوید در طبق ذلّت گذاشت و در حضور کارتر تقدیم مناخیم بگین کرد. عصر سازش آغاز شد و قریب 20 سال به درازا کشید. یاسر عرفات تفنگ را بر زمین گذاشت و با شاخه‌ی زیتون به سازمان ملل رفت. حکومت‌های عرب و فلسطینیان قدم‌به‌قدم عقب نشستند و تشکیل جبهه‌ی پایداری توسط کشورهای سوریه، لیبی، الجزایر، یمن جنوبی و سازمان آزادی‌بخش فلسطین هم دردی دوا نکرد و با فروپاشی شوروی آن نیز فروپاشید.

سلسله‌ی حلقات سازش که از گفتگوهای راجرز شروع و با کمپ‌دیوید اوج گرفته بود، در مادرید شدت گرفت و در اسلو بر روی کاغذ آمد و در وای ریور و واشنگتن و کمپ‌دیوید 2 به کمال رسید.

این سلسه‌ی سازش هر چه جلوتر می‌رفت دست رژیم صهیونیستی بازتر و حلقه‌ی محاصره عرفات تنگ‌تر می‌شد، تا این‌که سرانجام در رام‌الله رهبر سازمان آزادی‌بخش فلسطین به محاصره کامل درآمد و شاید به دست نفوذی‌های صهیونیست‌ها مسموم شد و عملاً سازش به احتضار افتاد.

اگر مجدداً به عقب برگردیم و نقش علمای شیعه را در امر فلسطین بررسی کنیم پرونده‌ی پیچیده فلسطین را که از قریب یک قرن تاکنون نقش محوری در جهان اسلام داشته است به کمال نزدیک‌تر کرده‌ایم.

مسأله‌ی اشغال فلسطین بازتاب‌های متعدّد و گسترده‌‌ای را در سراسر جهان به دنبال داشت. یکی از واکنش‌های مهم در قبال این رویداد، برخوردی بوده که از جانب روحانیت‌ شیعه صورت پذیرفت و بدون هیچ تغییری، در طول هفتاد سال گذشته ادامه یافته‌ است. علّامه مطهری دلیل این خصیصه‌ی روحانیت شیعه را چنین برمی‌‌شمارد: روحانیت شیعه در ذات خود یک نهاد مستقل است. از نظر روحی به خدا متکی بوده‌ و از نظر اجتماعی به قدرت مردم و لهذا در طول تاریخ به صورت یک قدرت رقیب‌ در مقابل زورمندان ظاهر شده است.

حال با توجه به این ویژگی باید بدانیم که این طبقه از اندیشمندان مسلمان اصولاً با مسائلی چون موضوع فلسطین و نفوذ صهیونیست‌ها چه برخوردی را می‌‌نمودند و مقابله‌ با آن را به چه قسمی لازم می‌‌شمردند. یکی از روحانیون گمنام ایران به نام محمدحسن‌بن محمدابراهیم گیلانی که با حادثه‌‌ای مشابه قضایای فلسطین در عهد خود مواجه شده بود، حکم واجب را برای مقابله با این خطر یکی از اقسام جهاد بیان‌ داشته، و وجوبش را چنین متذکر می‌‌شود:

«دوّم جهاد در صورت هجوم اهل شرکت و ضلالت است بر بلاد مسلمانان، به نوعی که‌ خائف باشند اهل بلاد از غلبه و استیلای اهل کفر بر بلدان، یا اگر چه قلیل شد اخذ مال‌ ایشان و این نوع جهاد واجب است بر کافه‌ی مسلمانان که قادر باشند بر جهاد... و این‌ جهاد در غیبت و حضور امام(علیه السلام) بی‌‌تفاوت رواست».

شیخ‌ محمدرضا همدانی از علمای عصر ناصری نیز در رساله‌‌ای به نام ترغیب‌‌المسلمین الی دفاع المشرکین، طی حکم صریحی در برابر چنین هجوم و صدمه‌‌ای‌ می‌‌نویسد:

«جهاد که غرض حفظ بیضه‌ی اسلام و انتظار امر معاش و معاد انام است، مادام که غرض‌ صورت نیافته، امر به جهاد باقی است.»

مطالعه‌ی تاریخ معاصر جنبش‌های شیعی، روشن می‌‌سازد که همین طبقه‌ی روحانیت در سخت‌‌ترین شرایط و هنگامی که شداید از هر سو اساس و بنیان جامعه‌ی اسلامی را در معرض آفات و حوادث قرار می‌داد، نه تنها در کسوت راهبری جهاد درمی‌‌آمدند، بلکه با ژرف‌اندیشی و دقت‌نظر به‌سرعت مطامع استعماری یا اهداف درازمدّت‌ بیگانگان را شناسایی کرده، مانع از وصول ایشان به مقصد غایی خود می‌شدند. برای‌ مثال، وقتی که در عراق قوایانگلیسی به مبارزه با مردم برخاستند و کوشیدند تا قیام‌ ملت عراق را از مجرای طبیعی خود منحرف سازند و شرایط دشوار و خفقان‌آوری را پدید آوردند، این انقلاب شیعیان عراق به رهبری روحانیون بود که ایشان را ناامید و محکوم به شکست کرد. یکی از علمای نجف که در سالهای جنگ جهانی اوّل شاهد قیام شیعیان نجف بوده و حوادث را به‌دقت ثبت کرده، در بخشی از خاطرات‌ روزانه‌اش درباره‌ی علل قیام و جهاد شیعیان می‌نویسد:

«بعضی دیگر را اعتقاد بر این باشد که محض عِرق اسلامی و حمیّت اسلامیت بوده‌ [که‌] نتوانسته ببیند که بلده مقدسه‌ی نجف که مرکز روحانیت و دیانت و قبّه اسلام ‌[و] چشم و چراغ اسلامیان است در تحت فرمانروایی صلیبیان حکمران و آمر بر این بقعه‌ی‌ مقدسه که مطاف ارواح مقدسه‌ی انبیاء و اولیاء و ملائکه مقربین و محیط رحمت و فیوضات حضرت احدیت بوده... بیرق تثلیث بالاسر جقه توحید کوبیده شود.»

روحانیت شیعه با اتکا به چنین پشتوانه‌‌هایی و با توجه به وظیفه‌ی شرعی خود در خصوص قضیه‌ی فلسطین، از همان ابتدا حرکتی را آغاز کردند که دقت در اهداف و مواضع نخستین این رهبران دینی و مقایسه‌ی آنها با آمال امروزی ایشان، ما را مطمئن‌ می‌سازد که روحانیون شیعه به‌واقع از جمله سرسخت‌ترین و سازش‌ناپذیرترین‌ مجموعه‌هائی بوده‌اند که در برابر خطر صهیونیسم بدون هیچ‌گونه تأمّل و مسامحه‌‌ای از خود واکنش نشان داده‌‌اند. مرحوم آقامحمدحسین آل کاشف‌الغطاء، اعلم علمای‌ نجف در پاسخ به استفتای محمدصبری عابدین، آموزگار حرم شریف قدس، مطابق‌ اسناد موجود فتوایی را به این مضمون انتشار می‌‌دهد:

«جل شأنه می‌‌فرماید «وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُرى‌ وَ هِیَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلیمٌ شَدیدٌ»1. چه ظلمی از این بالاتر می‌‌باشد که انسان حقوق رفتگان و احفاد خود را از بین‌ ببرد و پایمال نماید و بلکه می‌‌توان گفت چه ظلمی از این بالاتر است که انسان حق‌ مقدسات و دین خود را پایمال کرده و از عظمت نوامیس و قرآن خود بکاهد.»

او سپس با اشاره به فروش اراضی فلسطین و حکم شرعی افرادی که در این گونه‌ معاملات دست داشته‌‌اند، چنین اظهارنظر می‌‌کند:

...آیا بعد از این همه یقین ندارند که این فروش، جنگ با اسلام می‌‌باشد؟ آیا کسی‌ شک دارد که این فروش یا همراهی در فروش یا کوشش و دلالی با رضایت در این‌ کارها جنگ با خدا و پیغمبر[ص‌] او، پایمال نمودن دین اسلام است؟... آنها را از دین و حوزه‌ی اسلام خارج و جزء کفار بشمارید و در تمام کارها از آنها دوری کرده و با آنها ازدواج ننموده و با آنها معاشرت نکرده و همچنین خرید و فروش و سلام و علیک و رفت و آمد و گفت و شنید با آنها ننموده و به‌علاوه مرده‌‌های آنها را مشایعت‌ نکرده و در قبرستان‌های مسلمانان هم دفن ننمایند. اسامی آنها را بایستی در تمام مجامع‌ «نوادی» و روزنامه‌‌ها و مجله‌‌ها به اسم خارج‌شدگان از دین معرفی کرده و اسم‌ ببرید... "محمدحسین آل کاشف‌الغطاء، نجف اشرف"

موضوع مخالفت علما با طرح تقسیم فلسطین در جامعه‌ی ملل شاید به‌واقع گام‌ آغازین رویارویی علمای جهان اسلام و غرب بود که پرچم آن را روحانیت شیعه‌‌ی ایرانی مقیم عراق بلند نمود. این بزرگان با فراخوان سایر علمای اسلامی، این مهم را بی‌واهمه و هراس چنین به فعالیت درآوردند: آقایان هبةالدین شهرستانی و سیّد محمدمهدی صدر و سیّد محمدمهدی اصفهانی که از علمای ایرانی ساکن بغداد و کاظمین هستند و شیخ راضی آل‌یاسین که از علمای شیعه‌ی عرب است با شرکت یوسف عطا، مفتی بغداد و حبیب‌العبیدی، مفتی موصل و ابراهیم راوی که هر سه از علمای درجه اوّل موصل و بغداد هستند، تلگرافی به مضمون ذیل به جامعه‌ی ملل و وزارت خارجه‌ی انگلیسمخابره‌ نموده‌‌اند:

«اینجانبان که نمایندگان روحانی مذاهب اسلامی هستیم، از قرار کمیسیون‌ سلطنتی راجع به تقسیم فلسطین که یک کشور اسلامی و عربی عزیزی است اظهار عدم رضایت نموده و نسبت به آن اعتراض و آن را یک ضربتی به قلب اسلام و عرب می‌‌دانیم.»

آیت‌‌الله سید ابوالحسن اصفهانی طی یادداشتی برای سفارت دولت ایران در بغداد اظهار امیدواری می‌‌کند که دولت ایران در جامعه‌ی ملل از همه گونه تلاش برای دستیابی‌ ملت فلسطین به حقوق حقّه‌ی خویش فروگذاری ننماید. علّامه کاشف‌الغطاء در اقدامی‌ همسو با فعالیت آقا سید ابوالحسن اصفهانی، پادشاه وقت عراق، ملک غازی را مورد همین گونه خطاب قرار داده است. سفارت ایران در بغداد این حرکت را این‌گونه تشریح‌ می‌کند:

«علمای عرب شیعه‌ی نجف مجدداً تلگراف‌هایی به ملک غازی و کمیسر عالی فلسطین‌ مخابره نموده و از مظالمانگلیس در فلسطین دادخواهی کرده‌‌اند. آقای شیخ‌ محمدحسین کاشف‌الغطاء که از مشاهیر علمای عرب در نجف می‌‌باشد نیز تلگرافی به‌ کمیسر عالی انگلیس و کمیسیون فنی انگلیس مخابره نموده و اضافه کرده است که‌ مردم از علما فتوای جهاد خواسته‌‌اند...»

یکی از جراید بغداد هم خبری را درج می‌‌کند که نشان‌دهنده‌ی روحیه‌ی مبارزاتی و خدشه‌ناپذیر روحانیون است. براساس خبر النهار بغداد، علمای اسلام در 1317/3/25 با اجتماع «در تحت قبه حضرت امیر[ع‌] در نجف تجمع نموده، در باب صدور حکم جهاد مذاکراتی نموده و حکم مزبور به امضای همه‌ی آقایان علما صادر خواهد شد و ریاست جلسه‌ی مزبور هم با آقای کاشف‌الغطاء خواهد بود.» روحانیون شیعه برای بررسی این موضوع از علمای سوریه، لبنان، اردن، مصر، یمن، امارت‌نشین‌های خلیج‌فارس، ترکیه، افغانستان و ایران دعوت کرده‌‌اند که در این‌ اجلاس حضور یابند. علّامه کاشف‌الغطاء سپس خود رأساً حکم جهاد را صادر کرد:

«ای اسلام و ای عرب، بلکه ای برادر و یا اینکه ای بشر، وضعیتی که فلسطین سر بریده به آن رسیده است به نظر همه مشهود و عیان شده و چنان‌که گفته‌‌ایم باز هم‌ می‌‌گوییم که موضوع فلسطین قضیه‌ی بالاختصاص خود فلسطین نبوده... ای عرب، ای‌ مسلمین، ای بشر، جهاد در فلسطین بر هر انسان واجب شده، نه بر عرب و مسلمین تنها... این است دعوت و ندای عمومی اینجانب که به امّت عرب و اسلام‌ می‌‌فرستم. خدا گواه است که اینجانب از دهه‌ی ششم عمر تجاوز کردم و اگر ازدحام و ازدیاد انواع علل رنجوری بر این استخوان‌های پوسیده‌‌ام حمله نمی‌‌آوردند، اوّل‌ شخصی بودم که به این دعوت لبیک می‌‌گفتم... "محمدحسین آل کاشف‌الغطاء"

او سپس در فتوایی دیگر به تقسیم‌‌بندی کشورهای جهان اسلام می‌پردازد که باید در این جهاد نقش ایفا نمایند. به‌زعم ایشان، نخستین کشوری که باید رایت جهاد برمی‌داشت اردن هاشمی بود که زعمای آن ادعای سیادت می‌‌نمایند و پس از آن، حجاز است که به دلیل پرتوافکنی خورشید اسلام باید قدم در این راه بگذارد. آن‌گاه مصر و سوریه را مورد خطاب قرار داده، آنها را به دلیل همجواری ذی‌حق می‌‌شمارد و سپس‌ می‌‌گوید:

«می‌‌گویند چهارصد میلیون مسلمان در کره‌ی زمین موجود است. چطور می‌‌شد اگر ده‌ یک این عده از راه غیرت اقدام نموده، برای ادای وظیفه‌ی خویش نسبت به فلسطین، و به یاری مجاهدین آن ملحق می‌‌شدند؟ البته گره‌ی فلسطین گشوده می‌‌شد، اشغال آن‌ خاتمه می‌‌پذیرفت... به خدا قسم که از مرحله خیلی دور افتادیم و پرت گشتیم و هنوز آنچه را که باید بیان نکردیم... کنگره‌‌ها منعقد و مقررات آن تقدیم می‌‌شود و هیأت‌ها برای لندن مسافرت می‌‌کند، با همه‌ی اینها قشون انگلیس شکم زن‌های آبستن را در فلسطین سفره می‌‌کند، بی‌گناهان را بی‌‌جان و خون‌های پاک را روان می‌‌سازد و با تمام‌ شدت به تبهکاری‌های بزرگ خود ادامه می‌‌دهد و حجاز و اردن هم با چشم و گوش‌ همه چیز را می‌‌بینند و می‌‌شنوند، با وجود این با کمال تفریح رفت و آمد دارند. حتی‌ دو بز آنها از جای خود نجنبیدند. ای کاش به این هم اکتفا و شرّ خود را از سر فلسطین‌ کوتاه می‌‌کردند و با ستمکاران مساعدت و همراهی نمی‌‌نمودند. ولی عموم مسلمانان‌ در اقطار زمین چیزی که دارند اعتراض هست، هیاهو، نطق، مقاله‌نویسی، شعرگویی‌ و بعضی مساعدت‌های مادی بسیار کم که حالِ یک قطره آب بر سنگ را دارد و حال‌ آن‌که خیلی از مسلمانان دارای هزاران بلکه میلیون‌ها لیره هستند. آیا هیچ شنیده شد یکی از آنها با هزار لیره استرلینگ کمکی کرده باشد، چنان‌که یهودیان که عده‌‌شان‌ کمتر و طبعشان پست‌‌تر است، می‌‌کنند؟

این جملات نمایانگر روح‌ حاکم بر روحانیت شیعه است. اگر منصفانه مورد قضاوت قرار گیرد، بیانگر درد اصلی‌ جهان اسلام بوده و هست. دردی که اگر چه بیمار مبتلا به آن تاکنون تاوان سنگینی را برای تسکینش پرداخته، اما حاضر نشده به درمان اساسی خود برخیزد. علّامه کاشف‌‌الغطاء در پایان اعلامیه‌ی خود با رشادت جملاتی را می‌‌نویسد که به واقع زیبنده‌ی اوست. او که درد اصلی جهان اسلام را یافته، این صراحت را دارد که حقایق را هر چند تلخ و ناگوار، بیان کند تا شاید مسلمانان به خود آیند و سر از خواب غفلت بردارند. کلام او در این باب چنین است:

«با وجود همه‌ی اینها، کاش مسلمانان به حق اعتراف کنند و حقیقت را پاک و پوست‌کنده اظهار نمایند. آن حقیقت این است که بلیه‌ مسلمانان از خود مسلمانان‌ است و از بلیه‌ صهیونی و انگلیس خیلی بزرگ‌تر می‌باشد. این حقایق آشکار را هر کس‌ می‌داند و جز شاگرد کوچک دبستان کسی آن را ابراز نمی‌نماید. نجف اشرف، مدرسه‌ی کاشف‌الغطاء، محمدحسین آل کاشف‌الغطاء، 24 شوال‌ 1357 برابر 1938/12/18.»

در دهه‌ی چهل قرن چهاردهم هجری شمسی آغاز حرکت آشکار امام خمینی و تلاش جدّی‌تر ایشان در حوزه‌ی سیاست نقش اساسی در پایه‌گذاری موج جدید بیداری اسلامی در ایران و جهان اسلام داشت. هدف‌گیری داخلی مبارزه‌‌ی ایشان در داخل کشور، اسقاط رژیم پهلوی و جایگزینی آن با یک نظام مبتنی بر مردم‌سالاری دینی، در منطقه‌ی جهاد علیه صهیونیسم و تلاش برای آزادی فلسطین و در بُعد جهانی تقابل با استکبار و در رأس آن آمریکا بود.

اگر بخواهیم هدف اصلی مبارزه‌ی حضرت امام(ره) را در یک جمله خلاصه کنیم می‌شود: «رهائی ایران و جهان اسلام از قید سلطه و استکبار، اعاده‌ی عزت و عظمت مسلمین، تشکیل حکومت اسلامی بر مبنای ارزش‌ها و مبانی اسلامی.»

ایشان وجود رژیم استبدادی پهلوی را در ایران، نفوذ صهیونیسم در منطقه‌ی خاورمیانه و حاکمیت سلطه‌ی غرب و شرق بر کل جهان را حلقه‌های یک سلسه‌ی مرتبط با هم می‌دانست و به حق معتقد بود که اگر قرار است ایران آزاد شود و جهان اسلام عزت گذشته را بازیابد باید با هر سه عامل مزبور مقابله کرد و یکی از رموز اصلی موفقیت نهائی انقلاب اسلامی و ماندگاری جمهوری اسلامی ایران همین جامع‌نگری حضرت امام (ره) بود. فروپاشی شوروی سابق و بهم‌ریختگی دنیای دوقطبی شکل گرفته بعد از جنگ دوّم جهانی در پیمان یالتا، موجب تحولات عظیمی در جهان شد.

مک لوهان موضوع دهکده‌ی جهانی را مطرح کرد و بوشِ پدر اعلام کرد که دنیای آینده یک‌قطبی است و آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت باقیمانده مسئولیت به اصطلاح امنیت جهان را به عهده دارد. ساموئل هانتینگون نظریه‌پرداز امریکا موضوع برخورد تمدّن‌ها را ابتدا به صورت مقاله و سپس کتاب منتشر کرد و عملاً جهان اسلام را جایگزین جهان کمونیسم کرد و نوشت که تقابل اصلی آینده، بین غرب و جهان اسلام است و گسل‌های خونینی این دو تمدّن را از هم جدا می‌کند. بعداً در جریان جنگ کوزوو، در کنفرانسی در قبرس قریب به این مضمون را گفت که: «این نمونه همان برخوردهای خونینی بین تمدّن غربی و تمدّن اسلامی است که من پیش‌بینی کرده بودم.» براساس بعضی تحلیل‌ها با تحریک غیرمستقیم امریکا صدام به کویت حمله کرد تا امریکا و غرب بهانه‌ای پیدا کنند که صدام را به همراه سلاح‌های اهدائی غرب و شرق دفن کنند. بوشِ اوّل به عراق حمله کرد و تا یکصد کیلومتری بغداد پیش رفت و متوقف شد تا زمینه‌ی اشغال درازمدّت عراق توسط امریکا را فراهم کند.

در سپتامبر 2001 برج‌های دوقلوی نیویورک به طور مشکوکی مورد حمله یک هواپیمای مسافربری قرار گرفت و نکته‌ی تأمل‌برانگیز این بود که کلیه‌ی ساکنین یهودی برج‌ها قبلاً آنها را ترک کرده بودند! بلافاصله فرمان حمله و اشغال افغانستان صادر شد و بوشِ دوّم به دلیل خامی که داشت پشت پرده، طرح مشترک صلیبیان و صهیونیست‌ها را آشکار و علناً اعلام آغاز «جنگ صلیبی» کرد. آخر او از معتقدین شاخه‌ای از کلیسای پروتستان به نام «اُ اَنجلیست‌ها» می‌باشد که دست‌ساخته و تحت فرمان صهیونیسم است. در سال 2003 پس از قریب 12 سال زمینه‌سازی، مرحله‌ی دوّم حمله به عراق را فرمان داد و کار نیمه‌تمام پدرش را تکمیل و عراق را اشغال کرد و بنا داشتند برای عراق فرمانداری بگذارند که برای امریکا در آن کشور همان مأموریتی را انجام دهد که «لرد کرزن» به عنوان نایب‌السلطنه انگلیس در هند انجام می‌داد و این شخص را معلوم کردند و او همان آقای «برمر» بود.

تأسیس پایگاه امریکا در آذربایجان، قرقیزستان و افغانستان و تأسیس مرکزیت ناوگان پنجم در بحرین و انعقاد قرارداد هسته‌ای با هند و اشغال عملی و اعلام‌نشده‌ی پاکستان، حمایت از تجزیه‌طلبان سودانی و درگیر کردن ناتو به حسب اقتضاء در این اشغالگری‌ها نشان از عملیاتی‌شدن همان تصمیم اتخاذ شده برای اشغال نظامی‌-سیاسی جهان اسلام و سرکوب هر حرکت ضدغربی و نجات صهیونیسم از انتفاضه‌ی فلسطین و محاصره‌‌ی جمهوری اسلامی بود.

تمام این اتفاقات یعنی از آغاز فروپاشی شوروی تا تحولات فوق‌الاشاره، در زمان رهبری حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای رخ داد.
لذا حضرت ایشان علاوه بر وراثت، میراث سنگین حضرت امام خمینی(ره)، بار سنگین تقابل با تمامی این توطئه‌های پیچیده‌ی خارجی و عوامل مزدور داخلی آنها را بر دوش گرفتند و الحق دست خدا همراه ایشان بود که توانستند از این گردابهای مُهلک، کشتی جمهوری اسلامی را به سلامت هدایت نمایند. نه فقط دفاع از منافع جمهوری اسلامی، مسئولیت نجات امت اسلامی را هم بر شانه‌ی خود احساس می‌کردند.

ایشان با جدیّت و صداقت تمام، پرچم آزادی قدس و فلسطین را برافراشته نگه داشتند و علی‌رغم همه‌ی فشارها به تدابیر خویش در این زمینه ادامه دادند و تقریباً در تمامی عرصه‌ها، در جهان اسلام آمریکا و عواملش را به عقب‌نشینی وادار کردند و یا آنها را متوقف نمودند.

زنجیره‌ی مقاومت در برابر صهیونیست‌ها در زمان رهبری معظم‌له تحکیم یافت و حتی گسترش پیدا کرد. امروز این خط مقاومت که از ایران شروع شده از عراق، سوریه، لبنان، اردن، غزه، ساحل غربی، مصر، لیبی، تونس، الجزایر، مراکش، سودان، یمن، بحرین، پاکستان و افغانستان می‌گذرد. موج جدید بیداری اسلامی که کلید آن توسط حضرت امام(ره) زده شد و در زمان حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ادامه پیدا کرد امروز قوی‌تر از هر روز دیگر به جلو می‌رود و همگی قیام‌کنندگان در اهداف ذیل با جمهوری اسلامی ایران همراه هستند: سرنگونی استبداد داخلی، قطع دست آمریکا و متّحدینش از کشورهای مسلمان، بازگشت ارزش‌های اسلامی، تأسیس مردم‌سالاری دینی و آزادی نهائی تمامی سرزمین فلسطین.
iman بازدید : 34 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (0)
معجزه شق القمر و اسلام آوردن یک انگلیسی مسیحی 


به گزارش شیعه آنلاین، در روایات اسلامی آمده که کفار مکه از پیامبر اسلام (ص) تقاضا کردند برای صدق دعوی خود ماه را به دو نیم بشکافد و به او قول دادند که اگر چنین نماید به دین اسلام و صدق گفتار او ایمان خواهند آورد... آن شب آسمان صاف و ماه به صورت کامل ( بدر) بود، پیامبر (ص) از خداوند خواست تا آنچه را که کفار مکه از او خواسته اند به آنها نشان بدهد تا ایمان بیاورند ...خداوند دعای پیامبرش را اجابت کرد ...و سپس ماه به دو نیم شکافته شد نیمی در کوه صفا و نیم دیگر در کوه قیقعان در مقابل آن قرار گرفت.

کفار مکه که در حال مشاهده این واقعه بودند گفتند که محمد (ص) ما را سحر کرده است، سپس گفتند ، اگر او ما را سحر کرده باشد نمی تواند همه مردم را سحر کند، ابوجهل گفت صبر کنید تا یکی از اهل بادیه بیاید و از او سئوال کنیم که آیا انشقاق ماه را دیده است یا نه، اگر تایید کرد ایمان می آوریم و اگر نه معلوم می شود که محمد (ص) چشمان مارا سحر کرده است.

بالاخره یکی از اهالی بادیه به مکه آمد و این خبر را تصدیق کرد و آنگاه ابو جهل و مشرکان گفتند " این سحر مستمر است" و آنگاه این آیات مبارک نازل شد... "اقتربت الساعة وانشق القمر ..." باری این موضوع پایان یافت و مشرکان ایمان نیاوردند.

در یکی از نشستهای دکتر زغلول النجار در یکی از دانشگاههای انگلیس، وی در خصوص معجزه شق القمر در صدر اسلام به دست پیامبر (ص) به عنوان یکی از معجزات پیامبر (ص) که توط ناسا به اثبات رسیده است صحبت می کرد. در این میان یکی از حاضران که به اسلام خیلی توجه و اهتمام داشت به نام "داوود موسی بیتکوک " که در حال حاضر نیز رئیس حزب اسلامی بریتانیا است ماجرای مسلمان شدن خود را اینگونه نقل کرد:

هنگامی که می خواستم در مورد اسلام تحقیق کنم یکی از دوستانم ترجمه ای از قران کریم به زبان انگلیسی را به من هدیه کرد و من نیز بطور اتفاقی آن را باز کردم و اتفاقا سوره قمر  آمد. سپس شروع به خواندن کردم ....و ماه شکافته شد...وقتی به این جمله رسیدم از خود پرسیدم آیا واقعا ماه شکافته شده است؟؟! سپس با ناباوری کتاب را بسته و به کناری گذاشتم و از تحقیق در باره اسلام هم منصرف شدم. و دیگر سراغ آن کتاب هم نرفتم. روزی در مقابل تلویزیون نشسته بودم و طبق معمول شبکه بی بی سی را مشاهده می کردم ، برنامه ای بود که در آن مجری با سه نفر از دانشمندان ناسا متخصص در علوم فضایی مصاحبه داشت. موضوع برنامه جنگ ستارگان و صرف میلیاردها دلار در این راه و اعتراض به این موضوع بود. مجری با بیان اینکه صدها میلیون نفر در سراسر جهان از گرسنگی رنج می برند دانشمندان را مورد انتقاد قرار داده بود و آنان هم با بیان مفید بودن این تحقیقات در مجالات کشاورزی و صنعت و غیره از این طرحها دفاع می کردند... مجری سپس سئوال دیگری را طرح می کند بااین مضمون که "شما در یکی از سفرهای خود به ماه حوالی 100 میلیارد دولار هزینه کردید و تنها خواسته اید که پرچم آمریکا را بر روی ماه نصب کنید...آیا این عاقلانه است"؟؟!  در جواب این گوینده دانشمند آمریکایی لب به سخن گشوده و می گوید که در آن سفر ، هدف ما مطالعه ترکیب داخلی ماه بوده که بدانیم چه تشابهاتی با زمین دارد و در این زمینه به موضوع عجیبی برخورد کردیم که عبارت بود از یک کمر بندی از سنگها و صخره های تغییر شکل یافته که سطح کره ماه را به طرف عمق و به طرف سطح دیگر آن پوشانده بود و هنگامی که این اطلاعات را به زمین شناسان منتقل کردیم مایه شگفتی آنان شده و گفتند چنین چیزی امکان ندارد مگر آنکه ماه در مرحله ای از حیات خود به دو نیم تقسیم شده و سپس دوباره جمع شده باشد و به شکل اول بازگشته باشد.و این نوار از صخره های تغییر شکل یافته نتیجه برخورد دو نیمه ماه در لحظه جمع شدن و به هم پیوستن دو نیمه آن می باشد.

"داوود موسی بیتکوک " سپس می گوید: با شنیدن این مطلب از جای خود پریدم و گفتم این معجزه ای است که در 1400 سال قبل به دست پیامبر اسلام در قلب صحرا اتفاق افتاده و از عجایب روزگار این است که آمریکایی ها باید میلیاردها دلار خرج کنند تا آن را برای مسلمانان اثبات نمایند! بی شک این دین حق و حقیقت است...

به این ترتیب سوره قمر سبب اسلام آوردن این شخص شد ، پس از آنکه عاملی برای دوری او از اسلام شده بود و این خود از دیگر معجزات اسلام است.

منبع: وبلاگ عمارهای رهبر


iman بازدید : 30 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (0)

نهضت آزادیستان و شهید شیخ محمد خیابانی 


به گزارش شیعه آنلاین، حرکت‌های اصلاحگرایانه‌ی تاریخ معاصر ایران همواره به رهبری و هدایت علما و مراجع دینی به راه افتاده است. نهضت مشروطیت ایران از جمله‌ی این حرکت‌هاست که با پیشگامی علما و مراجع، برای بسط عدالت و جلوگیری از ظلم و ستم هیئت حاکمه و سلطه‌ی روزافزون خارجی به‌وجود آمد.

در این نهضت علمای بسیاری را در تهران و سایر شهرهای بزرگ ایران می‌توان برشمرد. در تهران علمای بزرگی چون آیات و علمای عظام: طباطبایی، بهبهانی و شیخ فضل‌الله نوری رهبری حرکت را به‌عهده داشته در سایر شهرها هم می‌توان حضور و هدایت علما را مشاهده کرد .

آذربایجان که از کانون‌های مهم هویت شیعی ایران به حساب می‌آید در حرکت عدالت‌خواهی مشروطه، مردم و علمای آن دیار همگام و همقدم با سایر نواحی ایران حضور تأثیرگذاری داشتند.

در میان علمای آذربایجان شهید شیخ محمد خیابانی سرگذشت و تاریخ قابل توجهی دارد. او مبارزات خود را در صدر مشروطه شروع کرد و از تبریز به مجلس شورای ملی راه یافت و از آن طریق مبارزات پردامنه‌ای با نفوذ و سلطه‌ی بیگانه داشت .

یکی از دلایل عمده‌ی خیزش خیابانی، انعقاد قرارداد 1919م میان ایران و انگلیس بود که طی آن ایران رسماً به کشور تحت‌الحمایه و مستعمره انگلیس تبدیل می‌شد.

مرکز اسناد انقلاب اسلامی براساس رسالت تاریخی خود تدوین و انتشار آثار مربوط به انقلاب اسلامی و پیشینه‌ی مبازرات علمای ایران، چاپ کتاب «نهضت آزادیستان و شهید شیخ محمد خیابانی»، تألیف استاد حجت‌الاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی مبادرت کرده است.

استاد خسروشاهی از جمله محققان و پژوهشگران نام‌آشنای مطالعات تاریخی و اسلامی است که در ثبت و تبیین تاریخچه‌ی مبارزات اسلامی تلاش قابل ستایشی داشته است.
iman بازدید : 28 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (0)

میوه‎ای از شجره طوبی 


به گزارش شیعه آنلاین، این أیام همزمان است با سالروز ارتحال فقیه عالیقدر و مجاهد خستگی ناپذیر مبارزه با استعمار انگلستان، آیت الله العظمی آقای حاج سید عبدالحسین نجفی لاری. بر همین اساس سایت اندیشه قم در مطلبی تحت عنوان «میوه‎ای از شجره طوبی» منتشر کرد و به زندگی این عالم ربانی پرداخت. متن کامل این مطلب به شرح ذیل است:

شب جمعه سوم ماه صفر 1264 ق. / 18 اسفند 1266 ش. خدای جهان آفرین سیّد عبدالله را فرزندی می‎بخشد که چون باقرالعلوم (علیه السلام) نگاهبان دین باشد و نسل امام کاظم (علیه السلام) را تداوم بخشد. پدر نام فرزند را «عبدالحسین» می‎نهد.

آقا سید عبدالله نسب از شاه رکن الدین دزفولی می‎برد و در واقع از ساداتی است که در ایران نشو و نما کرده و دیگر بار آهنگ سفر به دیار یار نموده، تا در شهر نجف اشرف سکنی گزیند و خدای هستی بخش عبدالحسین را در این دیار به وی می‎بخشد. 

چیزی نمی‎گذرد که سیّد عبدالحسین دوران نوباوگی را طی می‎کند و با راهنمایی پدر گام در راه تحصیل دانش می‎‎نهد و به علوم دینی رو می‎آورد تا رضای الهی را فراهم کند و با آگاهی از دین، وجودش را از نادانی رهانیده، برای احیای ارزشهای اسلامی در جامعه نهایت کوشش را مبذول دارد. 

او برای اینکه عالمی دیندار و اسلام شناسی متبحّر گردد باید قرآن و سنت را به صورت کامل فرا گیرد و علم اخلاق و کلام و تفسیر را به همراه فقه و اصول آموزش بیند و توانایی درک دین الهی و استنباط احکام شرعی را بیابد. اگر او می‎خواهد فقیه باشد و عالم دینی گردد باید از هیچ یک از علوم اسلامی فروگذاری ننماید و با استفاده از اساتید حوزه نجف به هر یک از علوم دینی آشنایی یابد. 

افق تجلّی 
بعد از اتمام دوره مقدماتی و سطح، سیّد می‎بایست در درسهای خارج فقه و اصول حوزه نجف حاضر شود. درسهایی که در آن، استاد علاوه بر نظریات پیشینیان، نظرات خود را مطرح نموده، به نقد و بررسی آراء گذشتگان می‎پردازد. 
با پا نهادن به نردبان ترقی، افق تجلّی فرا روی عبدالحسین نمایان می‎گردد. وی گمشده خویش را در «آیه الله العظمی سیّد محمّد حسن شیرازی» می‎یابد. 

میرزای شیرازی آیات الهی بر لب، فقه جعفری را به دلنوازی آهنگ آبشار در حوزه جاری ساخته است و درختان سبز آفرینش را که جز ستایش پروردگار به چیزی نمی‎اندیشند، آبیاری می‎کند. وی در اندک مدتی از هوش سرشار شاگردش آگاهی می‎یابد و وی را مورد تجلیل قرار می‎دهد. 

سرانجام تلاش بی‎وقفه سید عبدالحسین او را به قوه استنباط احکام الهی مجهز می‎نماید و در 22 سالگی به درجه‌ اجتهاد نائل می‎آید. آیه الله سید عبدالحسین موسوی با هجرت میرزای شیرازی از حوزه درس آیات دیگری هم استفاده می‎نماید. 

نام فقهای بزرگی که پس از آشنایی با دانش و فضل شاگرد به وی اجازه اجتهاد می‎دهند. چنین است: 

1. آیه الله شیخ محمد حسین کاظمی (متوفی 1308 ق). 
2. آیه الله محمّد فاضل ایروانی (متوفی 1306 ق). 
3. آیه الله شیخ لطف الله مازندرانی (متوفی 1311 ق). 
4. آیه الله شیخ حسینقلی همدانی (متوفی 1311 ق). 

در این میان، آیه الله همدانی از بزرگان فقهای ربّانی و عارفان و اصل و از پرچمداران توحید است که در نجف اشرف به تربیت شاگردان بسیاری توفیق یافته است. 

آب حیات 
ستمی که خون آشامان انگلیس به یاری رژیم قاجار در پیش گرفته‎اند، زندگی مردم را به سیاهی کشانده و آب حیات را از آنان دریغ داشته است. مردم بسان چمن خشکیده‎ای در زیر پای چکمه پوشان انگلیس توان حیات از کف داده و به زردی گراییده‎اند. فروغ زندگی از جنوب ایران رخت بربسته و خون و آتش و عفریت مرگ همه جا را فرا گرفته است.

بزرگ مردان لارستان از این پیشامد نگران هستند. از این رو با گسیل هیأتی به عراق از زعیم عالیقدر شیعه، فقیه مجاهد و مبارزی را می‎خواهند که توان مقابله با ظلم و استبداد را داشته باشد. کسی که به دفع تجاوزات زورمداران پردازد و رهبری و مدیریت جامعه اسلامی را در لارستان بر عهده گیرد. 

«حاج سیدعلی لاری» معروف به «حاجی علی کبیر» از مجاهدان نامدار لارستان همراه این گروه اعزامی است. یافتن فردی ورزیده و تلاشگر و فقیه و سیاستمدار و مجاهد کار آسانی نیست. مردی که هم در مدارج علمی به اجتهاد نایل آمده باشد و هم در مقام عمل جز خدا را احدی پروا نداشته باشد و توان مدیریت جامعه اسلامی در او موج زند. 

میرزای شیرازی به هیأت لارستان می‎فرماید: «در حال حاضر کسی را در نظر ندارم. مهلت دهید تا در این باره تدبیری کنم و شخص برازنده‎ای را برای شما اختیار نمایم». 

هیأت برای زیارت مرقد مولای متقیان حضرت علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ راهی نجف می‎شوند. در نجف اشرف با سید مرتضی کشمیری ملاقات می‎نمایند و سفره درد و رنج ستم را به آن بزرگ بازگو کرده، تقاضا می‎کنند تا با هجرت به لار رهبری آن دیار را بر عهده گیرد. سید با سابقه آشنایی که از آیه الله سیّد عبدالحسین لاری دارد، این مهم را شایسته وی می‎بیند و آنان را متوجه فقیه فرزانه‎ای می‎نماید که در نجف اشرف با تدریس و تألیف فقه استدلالی به تربیت دانشجو مشغول است. 

حضرت آیه الله سید عبدالحسین لاری در چهل و پنج سالگی است و یکی از بزرگترین اساتید حوزه علمیه نجف. از این رو وقتی هیأت لاری از ایشان دعوت به عمل می‎آوردند، او با توجه به مسؤولیت‎های حوزوی، از قبول عزیمت به ایران خودداری می‎کند. 

حاج سیّد علی کبیر با سابقه آشنایی که از مردان خداجوی و مجاهد دارد، از همان برخورد اوّل، خصایص رهبری را در وجود سید لاری مشاهده می‎کند و رهبری لارستان را سزاوار چنین شخصیتی می‎داند. وی شوریده سر، از نجف به سامرّا می‎رود و ماجرای نجف را با میرزای شیرازی در میان می‎نهد. 

میرزای شیرازی رهبر امت اسلامی از منطقه حساس جنوب ایران و موقعیت استراتژیکی آن در مقابل استعمارگران آگاهی کامل دارد. همچنین از مجاهد مردانی که برای حفظ استقلال اقتصادی ایران در آن سرزمین تلاشهای پیگیر نموده‎اند و در «تحریم تنباکو» ایفای نقش کرده‎اند؛ دانشمندان مجاهدی چون سید علی اکبر مجتهد فال اسیری که با دعوت مردم به جهاد عمومی، خواب راحت را از چشم دشمنان اسلام ربود و پس از چندی از سوی قاجار به بصره تبعید گردید. 

اعزام دانشمندی دیگر به این منطقه، تداوم رهبری سیاسی شیعه را فراهم می‎‎آورد. میرزای شیرازی با ارسال نامه‎ای سید لاری را از وقایع آشفته جنوب ایران با خبر می‎سازد و با استفاده از منصب ولایت فقیه بر ایشان فرض می‎نماید که به لارستان هجرت کند.

فرمان استاد و ولی فقیه برای دانشمند آگاهی چون سیّد لاری جوابی جز اطاعت نمی‎تواند داشته باشد. از همین رو تقاضای مردم لارستان را می‎پذیرد و آماده هجرت می‎گردد. 

هجرت 
نزدیک است که گیاهان سبز دشت، لباس مرگ بر تن کنند. ابری باران زا باید تا حیات را بر جانشان فرو ریزد و هجرتی از شهر زندگی سرسبزی را به ارمغانشان آورد. 

هجرت سید عبدالحسین لاری به ایران، فصل پاییز جنوب را فصل گل کرد. دیگر بار رویش سبزه‎ها و شکوفه نیلوفرها آب و خاک جنوب ایران را آراست. نیلوفرهای آبی دریا را به مرزبانی نشستند و آنان که در خشکی بودند از فراز مناره‎های مساجد حرکات مشکوک دشمنان دین خدا را به دیده‎بانی نشستند. 

حضرت آیه الله سیّد عبدالحسین موسوی لاری در سال 1309 ق. نجف اشرف را ترک می‎کند و به لارستان می‎رود. میرزای شیرازی هنگام خروج سید لاری خطاب به حاج سید علی کبیر و هیأت همراهش می‎فرماید: 

«با بردن آقا سید عبدالحسین به لارستان، نجف را به آنجا برده‎ای و گهواره فضیلت و دانش را از فرزند فضیلت و علم خالی گذاردی.»

هر چند اگر سید لاری در نجف بماند به بالاترین مدارج علمی خواهد رسید لیکن جهاد در راه خدا مسؤولیت سنگینی است که او می‎بایست به مثابه واجب شری به انجام رساند و مردم محروم جنوب را از ستم قاجار و استعمار انگلیس رهایی بخشد. 
نهضت فرهنگی 

آیه الله لاری با آموزش علوم اسلامی در صدد نشر معارف قرآن در سرزمین پنهاور ایران است. آشنایی با دین، شناخت هر نوع مکتب غیر مذهبی را آسان می‎سازد و حدود الهی را مشخص می‎نماید. آگاهی مردم از دین و فرهنگ اسلامی، مصون کننده امت اسلامی از هر نوع بیماری است. سید لاری با تأسیس حوزه علمیه لار، فعالیتهای مرکز بزرگ جهان شیعه را ادامه می‎دهد و دانشمندان و فقهای گرانقدری را در آن حوزه تربیت می‎نماید. برخی از آنان عبارتند از: سید عبدالباقی موسوی شیرازی، سیّد عبدالمحمد موسوی لاری، سید محمدحسین مجتهد لاری، سیداحمد مجتهد فال اسیری، سیّد عبدالمحسن مهری، سید اسدالله اصفهانی، سید ابوالحسن لاری، سید محمد سیرجانی، سیّد محمدعلی شریعتمداری جهرمی،‌ شیخ محمدحسین لاری و شیخ عبدالحمید مهاجری نوایجانی. 

وی بسان دیگر علمای شیعه به اصل ولایت فقیه عقیده‎مند است و جدایی دین از سیاست را از شعراهای استعماری می‎داند و فقیه جامع الشرایط را نماینده حضرت ولی عصر (عج) می‎شناسد که در دوران غیبت کبری نیابت عام دارد و وظیفه‎اش اجرای احکام اسلامی در جامعه است.

او نظامهای حاکم و دولتهای ستم پیشه‎ای چون حکومت قاجار را دولت قانونی نمی‎داند و خود در صدد تشکیل حکومت است تا قوانین الهی را در جامعه اجرا کند. او می‎خواهد با تشکیل حکومت اسلامی به نظریه‎های فقه سیاسی اسلام وجود عینی بخشد و با اجرای عدل، مستضعفان جنوب را امیدی دوباره دهد ترغیب پیروان به آموزش نظامی و تشکیل گروههای مسلح در لار از جمله فعالیتهای او در این زمینه است. گروههایی که بعدها به «تفنگچیان سید لاری» و «چریکهای فارس و سید لاری» مشهور می‎شوند. 

این سیّد مجاهد در تمامی مسائل فقهی علاوه بر جنبه‎های عبادی، به نقش اجتماعی و سیاسی آن توجه تام دارد و به موازات اعتقاد به ولایت فقیه، احیای امر به معروف و نهی از منکر و برپایی نماز جمعه را امری لازم می‎شمارد. 

تهاجم فرهنگی 
دولت انگلیس برای سلطه استعماری خود، عده‌زیادی توجهی مبلّغ مسیحی را به ایران اعزام می‎دارد. کتب و نشریات بسیاری همراه این گروه است. آنان زیر پوشش دین مسیح برای ترویج فرهنگ مادی غرب آمده‎اند تا جای پایی در منطقه جنوب ایران باز کنند و انگلیس به راحتی نقاط مهم و حسّاس را تصرف کند. 

آیه الله لاری با توجه عمیقی که به مسائل اجتماعی ایران اسلامی دارد، این عمل انگلیس را ریشه یابی کرده فرمان اخراج مبلغان مسیحی را صادر می‎نماید. همچنین دستور می‎دهد تا کتاب گمراه کننده‌ آنان جمع‎آوری شده، از بین برود. 

این فرمان از طرف مجتهد مقتدر لار برای دولت بریتانیا گران می‎آید. چه با این کار قدرت روحانیت شیعه و نقش رهبری آنان در جامعه تأیید می‎شود و مردم خداجوی فارس که از طرف دولت مستبد قاجار و استعمار انگلیس به تنگ آمده‎اند، با نفوذ کلامی که از رهبر دینی خود می‎بینند، به سوی وی متمایل می‎گردند. 

انگلیس برای از بین بردن فرمان سید و نقش چشمگیر آن، از دولت ایران می‎خواهد تا مجتهد لاری را در تنگنا قرار دهد و مؤاخذه نماید. دولت قاجار که به صورت دولت وابسته به کشورهای استعماری، ایران را اداره می‎کند «عین الملک» را مأمور رسیدگی به موضوع کرده، دستور می‎دهد تا با دریافت دو هزار تومان وجه کتب مصادره شده، سید لاری را از فعالیتهای سیاسی و فرهنگی باز دارد. این وجه در مقایسه با کل مالیات سالانه لارستان که چهار هزار و بیست تومان است، مبلغ زیادی است. عین الملک به لار می‎رود و با مشاهده نیروهای مصمم مجتهد لارستان و قاطعیت و سازش ناپذیری وی با عذر خواهی به تهران بر می‎گردد. با ناکامی عین الملک دیگر با قدرت مجتهد لاری و نظام پوشالی استبداد آشکار می‎شود و مردم لار بیش از پیش به رهبر خودگرایش پیدا می‎کنند. 

آثار جاودانه 
حضرت آیه الله لاری علاوه بر جهاد در راه خدا و تطهیر جامعه از وجود دیوسیرتانی چون انگلیس. با تألیف کتب ارزشمندی در علم فقه و کلام و فقه سیاسی و اصول و حدیث میراث، گرانبهایی برای آیندگان باقی گذاشت. حدود چهل اثر از ایشان شناخته شده است که در علوم اسلامی و شیوه‎های حکومتی و قانون گذاری نگاشته شده است بدین قرار است: معارف السلمانی بمراتب الخلفاء الرحمانی، رساله در عقوبت حب دینا (عرفان السلمانی بحقائق الایمانی)، اکسیر السعاده فی اسرار الشهاده، استخاره نامه، آیات الظالمین، رساله و جیزه در کیفیت علم امام ـ علیه السلام ـ قانون در اتحاد دولت و ملت، قانون مشروطه مشروعه، هدایت الطالبین، تعلیقات المکاسب (در دو جلد)، کتاب الاصول، حاشیه بر فرائد الاصول شیخ انصاری (در دو جلد)، حاشیه بر شرح کبیر، حاشیه بر قوانین الاصول.

با توجه به زندگی سراسر مبارزه و جهاد آیه الله لاری و اشتغالاتی که ای بسا مانع فعالیت علمی و تحقیقی می‎گردد، تألیفات ارزنده‎ ایشان در علوم مختلف حاکی از جهاد قلمی و استمرار حرکت فرهنگی است که ایشان از نجف اشرف با خود همراه داشته‎اند. 

تأسیس حوزه علمیه و پرورش شاگردان فاضل و دانشمندی چون آیه الله سیّد عبدالباقی موسوی شیرازی (متوفی 1354 ق.) که بعد از ایشان از مراجع تقلید محسوب می‎شود یکی دیگر از ثمراتی است که زندگی پر بار آیه الله لاری بر جای نهاد. وی در طی سی و سه سال اقامت در ایران بالغ بر پانصد نفر از طلاب و دانش پژوهان را با معارف اسلامی و علوم اهل بیت آشنا ساخت و با سلوک خود خاص و عام را به دین و قرآن فرا خواند. اخلاق وی درس زندگی شد و رادمردانی تربیت کرد که تا جهان باقی است بوی عطر افکارشان مشام آدمی را نوازش می‎دهد. 

آیه الله دستغیب می‎فرمایند: روزی با پیرمردی از لار مصاحب شدم. فصل تابستان بود و شبها کوتاه. دیدم این مرد قبل از اذان صبح بیدار شد، وضو ساخت و به نماز ایستاد. وقتی از اهتمام ایشان به نماز شب پرسیدم جواب داد: آیه الله لاری ما را این گونه تربیت کرده است. می‎فرمود نباید نماز شب شما ترک شود. 

وفات
روز جمعه چهارم شوال 1342 ق. (15 اردبیهشت 1303 هجری ش) است. آیه الله لاری از خانه خارج شده، رو به مصلّا می‎نهد تا نماز جمعه را چون دیگر ایام بپا دارد پس از اقامه نماز به سوی منزل بر می‎گردد. پس از چندی در جایش آرام می‎گیرد. رایحه‎ای بهشتی شنیده می‎شود. سید پس از بیست و سه سال اقامت در لار، چهار سال در فیروز آباد و شش سال در جهرم، در میان مردم دلیر تنگستان و مجاهدان جنوب به دیار باقی می‎شتابد. هم اینک مرقد مطهر آن بزرگ مجاهد در شهر جهرم به مقبره «آقا» مشهور و زیارتگاه پیروان خاندان عصمت و طهارت و فرزندان جهاد و شهادت است.
iman بازدید : 70 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (0)

عکسی متفاوت از موضوع حجاب و بی حجابی! 


از صبح دارم برای کاری عکس درباره حجاب در کشورهای خارجی جمع می کنم. بیشتر عکسها تکراری است.

اما در سرچ انگلیسی، یکی از عکس ها نظرم را جلب می کند. ندیده بودمش.

این عکس درِ ورودی یکی از دانشگاه های کشور ترکیه را نشان می دهد. جایی که دختران مسلمان مجبور هستند حجابشان را بردارند وگرنه حق ندارند دانشگاه بروند و تحصیل کنند.

بد نیست بدانید که بیش از نود درصد مردم کشور ترکیه مسلمان هستند. بیش از نود درصد!

این عکس خیلی درد دارد، حرف دارد. خیلی!

اینکه مجبور باشی برای ابتدایی ترین حق دنیای امروز -که حق دانستن و تحصیل است- عقیده ات را فدا کنی.

حالا مگر کسی جرأت دارد سر در ورودی دانشگاه های ما، به این مانتوهای هر روز کوتاه تر از دیروز و آرایش های هفت رنگ بگوید بالای چشمتان ابروست؟!

آدم شک برش می دارد که اینها دارند دانشگاه می روند یا نمایشگاه مد و آرایش؟!
منبع: وبلاگ گلدختر

iman بازدید : 19 دوشنبه 17 تیر 1392 نظرات (0)

شهید نواب صفوی دختر کوچکم را صیغه کرد 


به گزارش شیعه آنلاین، آیت الله فیروزیان از مؤسسان حزب فدائیان اسلام و از دوستان نزدیک شهید نواب صفوی و از مبلغان بزرگ شیعه در عصر حاضر است. این عالم بزرگوار عمر خود را در راه تبلیغ تشیع در مناظق سنی نشین ایران گذرانده است که با ساخت بیش از 45 مسجد در روستاهای بی بضاعت گام بلندی در مبارزه با افکار پلید وهابیت برداشته است. خبرنگار شیعه حق گفت و گویی با ایشان انجام داده که به صورت یک گزارش در آمده و متن کامل آن به شرح ذیل است:

نظرتان را در مورد حوزه علمیه اصفهان و نحوه تربیت طلاب در این مرکز بیان بفرمایید؟ 

آیت الله فیروزیان: حوزه اصفهان، حوزه ای رسمی است، واز منابع مذهبی بزرگ برای تبلیغ مجاز هستند ویقینأ  مورد تأیید مراجع عظام تقلید است.

به نظر حضرتعالی وظیفه یک طلبه در این زمان چگونه است؟

به گفته ایشان، طلبه شدن و به این لباس درآمدن به این معناست که؛ وظیفه ی من، وظیفه ی انبیاء و اولیاء است. عصاره تبلیغات وزحمات 124 هزارپیامبر و ائمه اطهار (ع) به من رسیده است و من ادامه دهنده این راه بزرگ هستم. وظیفه من اول این است که مُجدِ در تحصیل باشم و علاوه بر تحصیلات حُزوی، تاریخ اسلام، تاریخ تشیع وزندگی نامه ی علماء بزرگ که تأثیرگذار بودند، و توانستند در مقابل تهاجم ضد دینی، شیعه را حفظ کنند را مطالعه کنم، و از آن درس بگیرم. در زمانی، یک مبلغ بهایی یا وهاییِ ضد شیعه، در گوشه ای می نشست و تبلیغ می کرد ولی الان اینترنت جهانی و ماهواره در خدمت آنها برای تبلیغ بر ضد شیعه است. و لذا وظیفه طلبه بسیار مشکل شده است.

ایشان با اظهار تأسف فرمودند: طلبه های ما بعضا می روند درس می خوانند به عنوان طلبه ولی بدون عمامه، که بروند در اداره ها کار کنند! و من تعجب می کنم که مراجع به این مهم توجه ندارند. یعنی ما الان حجة الاسلام و آیت الله نداریم، بلکه دکتر و مهندس داریم. همچنین در زمان قبل ریشه دار درس می خوانند ولی امروز یک صرف ساده ای می خوانند و این صرف ساده برای طلبه کم است.

این مبلغ تشیع در ادامه وظایف طلاب چنین فرمودند: در مقابل این همه تهاجم فرهنگی غرب، طلبه امروز، باید فعالیت تبلیغی زیادی داشته باشند. یک جا بنشیند و پیشنهاد بدهد و چهار نفر اطرافش جمع شوند. این وظیفه ی مبلغین امروز نیست. باید بروند در این روستاها ی دور افتاده و جاهایی که از نظر معنوی نقاط ضعف مملکت است، فعالیت کنند.

ایشان با تأیید بر هوشیاری طلاب بیان فرمودند: دشمنان شیعه در همه جا راه یافته اند، و بر ضد شیعه تبلیغ می کنند. شیعه همیشه دشمن داشته، زیرا شیعیان مردان پاک روزگار و وابسته به ائمه اطهار (ع) و مجد در کار تبلیغ هستند. دنیای استکبار نمی خواهد شیعه را ببیند و لذا به عناوین مختلف، اختلاف می اندازند، تا اصلا اسلامی نباشد. وهابیت را اینها درست کردند، ما اصلا وهابی نداشتیم. این فرقه ضاله را خود انگلیسی ها درست کردند و با قدرت مالی که دارند، از آنها حمایت می کنند تا بر ضد شیعه کار کنند. در یک همچین زمانی که شیعه از همه طرف مورد محاصره قرار گرفته، وظیفه کسی که در این لباس است، خیلی سنگین است. این که اکتفا کنند به امام جماعت بودن و منبر رفتن، این خیلی کم است و کافی نیست. مثل زمان پیامبر (ص) که عده قلیلی بودند در مقابل عده کثیری که دشمنی با اسلام داشتند.

آیت الله فیروزیان گوشزد کردند: اینکه بعضی ها به نیت بدست آوردن مدرک حوزوی وارد حوزه می شوند، که بعد در اداره ها کار کنند، بدانند پولی که می گیرند، حرام است. اگر مدرک می خواهند، باید با خرج خودشان خانه بگیرند، استاد خصوصی بگیرند و درس بخوانند. وگرنه اینکه با خرج حوزه، در س بخوانند و بعد بروند در اداره ها، این درست نیست.

حضرت آیت الله فیروزیان در رابطه با مدارس فرمودند: متأسفانه مدارس ما هم زیر بنای مذهبی آن بسیار ضعیف است. با این همه شهیدی که در راه خدا دادیم و مملکت به نام تشیع است! از یک لیسانس ما اگر یک مطلب مذهبی ساده سؤال کنید، نمی تواند جواب بدهد و جای تأسف دارد که اولیاء امور فرهنگی به این موضوع توجه ندارند. ما در زمان شاه 150 مدرسه ی دینی داشتیم. بچه های کودکستان ما از کودکی اشعار مذهبی به آنها تعلیم می شد. فرهنگ دینی جامعه ما بسیار ضعیف است. یا اسم شیعه را باید عوض کنیم، یا باید جا پای اولیاء و ائمه (ع) بگذاریم.

ایشان با توجه به مشکلات فرهنگی، خطاب به طلاب بیان فرمودند: طلبه امروز با اوج تهاجمات فرهنگی، باید مثل کسی که آتش گرفته و فریاد می کند، آب بیاورید، باید تبلیغ و فعالیت داشته باشد. باید مثل سوخته دل ها، فداکاری کند و این را هم بگویم؛ کسی که آمد و سرباز اهل بیت (ع) شد، دیگر فکر امورات زندگی را هم نباید بکند، آنها خودشان تأمین می کنند.

این عالم ربانی با اشاره به خدمات ارزنده خود تصریح کردند: خدا به من توفیق داده، طی 70 سال مرتبا در زمستان و تابستان بدون وسیله و گاهی پای پیاده به مناطق محروم، که نوعا مورد هجوم وهابیت هم هستند، فعالیت کرده ام. 45 مسجد و تعدادی خانه برای مبلغین ساخته ایم. به خدا هم عرض می کنم، ای کاش می توانستم، وحالا که شیعه بیشتر مورد هجوم قرار گرفته، می رفتم وفعالیت می کردم. به هر حال هر قدمی که انسان برای تثبیت شیعه بردارد، خداوند عنایت می کند.

ایشان با یادآوری تاریخ اظهار داشتند: در تاریخ می بینیم که اغلب پیامبران همچنین معصومین (ع) در این راه شهید شده اند. تا اینکه امروز شیعه به دست ما رسیده است. در زمان شاه که انتظار نداشتیم، ولی حالا که حکومت جمهوری اسلامی است، وضع فرق می کند وانتظار بیشتری وجود دارد. من می ترسم با این بی توجهی ها خود روحانیت وکسانی که امکانات تبلیغ دارند، مورد غضب امام زمان (ع) قرار بگیرند. خیلی وظیفه ما سنگین است.

ایشان با توجه به نقش خانواده در سازنگی جامعه شیعه بیان کردند: باید تلویزیون ورادیو پدر مادر ها را تشویق کند که اگر خودشان هم نمی توانند با استاد به فرزندانشان قرآن بیاموزند. به ما از کودکی درس قرآن واخلاق وفقه داده اند.

همچنین با توجه به شیوع بی عفتی در جامعه یاد آور شدند: یکی از مشکلات جامعه مسئله حجاب است. متأسفانه ما می بینیم در خانواده های متدیّن هم دخترانشان بی حجاب هستند. اگر زمان شاه بود انتظار نداشتیم، ولی الان امام زمان (ع) از مملکت و دولت روحانی انتظار دارند، که یک فعالیتی در این زمینه داشته باشند و در امور فرهنگی مدارس تجدید نظر کنند.

نظر جنابعالی در مورد رویدادهای منطقه به خصوص کشتار مردم بحرین چیست؟

ایشان در پاسخ فرمودند: شیعه همیشه در تاریخ مورد هجوم قرار گرفته است و شیعیان گر چه دست خالی هستند، ولی با این حال بی کار ننشسته اند و دست یاری امام زمان (عج) همیشه با شیعیان بوده است. مثل مملکت خودمان که یک زمانی دست سُنی ها بود، ولی با عنایات امام زمان علیه السلام به پیروزی رسیده است.

ایشان با بیان اهمیّت ترویج معارف تشیع در جامعه تصریح کردند: شیعه اگر ترویج بشود، و بچه ها از کودکی با فرهنگ آن آشنا بشوند، می توانند دنیا را تکان بدهند. لذا همه گروه های اسلامی تلاش می کنند که شیعه نباشد. حتی سنی ها با آمریکا متحد می شوند تا شیعه نباشد. دولت مردان و مستکبران به اندازه ای که از شیعه می ترسند، از هیچ گروهی نمی ترسند. الحمد الله، مملکت ما آرام است و مردم در سایه ی اطاعت از ولایت فقیه پیروز هستند. به همین دلیل هم مملکت ما در دنیا آقایی می کند و رویش حساب می کنند. امیدواریم هر چه زودتر، چشم ما به جمال امام زمان (عج) روشن شود وعدل الهی همه جا را بگیرد.

در مسئله وحدت امت های اسلامی که تا کنون محقق نشده است، نظرتان را بفرمایید؟

علماء اهل سنت یک رکود فکری و یک تعصب زیاد از اندازه نسبت به شیعه دارند واین را هم ترویج می کنند. مُلای حسابی است ولی رکود فکری دارد. مسائل روز را درست تشخیص نمی دهد و از مسائلی که یک عالِم باید اطلاع داشته باشد، غافل است. مثل کرم پیله دور خودشان می پیچند. شیعیان به حمد الله به برکت قلبشان که جای محبت ائمه (ع) است، و در عمل هم هر کس به اندازه خودش پیروی دارد، یک بینش بیشتری نسبت به جهان دارند. یک جوان ساده وبی سواد شیعه ما از یک عالم اهل تسنن نسبت به اوضاع جهان، بینش بیشتری دارد.

ایشان در ادامه فرمودند: بچه های شیعه را باید از کودکی با دین آشنا کرد و هر چه بالا می آیند، بیشتر به آنان بیاموزند. که وقتی از لحاظ علمی به جایی می رسند، علاوه بر تخصصشان در امور مذهبی هم دانا باشند. البته شیعه، چه بی سواد، چه با سواد و چه فاسق آن چون محبت علی (ع) را دارد، یک روزگاری یک آدم حسابی می شود. ما در تاریخ زیاد دیده ایم. افرادی را که فاسق بودند. اما به برکت محبت اهل بیت (ع) یک زمانی درست می شوند.

ایشان محبت اهل بیت (ع) را سرمایه عظیم دانسته و فرمودند: محبت اهل بیت (ع) سرمایه گرانقدری است، که یک وقتی به داد انسان می رسد. ما باید شاکر این نعمت باشیم این سینه زنی ها و روضه خوانی ها خیلی مؤثر است. رادیو وتلویزیون هم برنامه های خوبی دارد ولی کم است. فیلم هایی مثل یوسف پیامبر و مختار نامه خیلی خوب است ولی باز هم جای کار وجود دارد. هر کسی در شغل خودش وظیفه دارد خمس مالش رابه فقرا بدهد، در حد خودش امر به معروف ونهی از منکر کند. گر چه آن اندازه ای که باید تبلیغ نمی شود ولی ما به این مملکت افتخار می کنیم.

آیت الله فیروزیان با بیان خاطره ای اظهار کردند: یادم هست یک جمعیتی بودیم، می رفتیم در بیمارستان ها برای کمک به فقرا،‌ یک بار تصمیم گرفتیم، ‌برویم دیوانه خانه، و رفتیم. آنجا که رفتیم به من گفتند، ‌نزدیک اینها نشوید، که اینها دیوانه زنجیری هستند ولی وقتی من رفتم، تا من را دیدند ،شروع کردند به حسین حسین کردن وسینه زدن،‌ گفتند چطور جرئت کردی؟ گفتم اینها چون ذهنیتشان از یک عمامه به سر، روضه خوانی است، اینطورمی کنند ولی اگر یک افسر نظامی بیاید او را حتما کتک می زنند.

ایشان همکاری با مسئولین را وظیفه همه دانسته و فرمودند: باید به خدمتگذاران، به آیت الله خامنه ای دعا کنیم، یاریشان کنیم. اینها خدمتگذار هستند و مسئولیت سنگینی بر عهده ایشان است.

در ادامه فرمودند: از قنبر غلام علی (ع) روایت شده که گفت: مولایم فرمود: وقتی سر پیامبر (ص) در حال احتضار در دامن من بود، فرمودند: در دنیا هر چیزی امتیازی دارد، امتیاز کتاب های دنیا، قرآن است. تا آنجایی که فرمودند: امتیاز زمین های دنیا آنهایی است که شیعیان روی آن راه می روند. ایران این خاک گرانبها که مردم شیعه رویش راه می روند ارزش دارد. ما باید خدا را شاکر باشیم که شیعه و ایرانی هستیم.

ایشان داستان تشرفشان به حوزه را چنین بیان کردند: یادم هست که در جوانی، خیلی دوست داشتم قرآن را با صوت زیبا بخوانم ولی صدای خوبی نداشتم. رفتم شهر ری، حرم حضرت عبدالعظیم (ع) و چهل شب احیا گرفتم تا خداوند به من صوت زیبا عنایت کند. شب چهلم خواب دیدم، در همان مسجد کنار منزلمان ،روی حوض مسجد، تختی وجود دارد که امیر المؤمنین (ع) روی آن نشسته اند. من جلو رفتم ودست ایشان را بوسیدم. بعد ایشان به من فرمودند: رضا! آنچه از خدا میخواهی به صلاحت نیست، از خدا نخواه. گفتم: چشم. بعد فرمودند: برو قم و درس بخوان. و حالا می فهمم که اگر صدای خوبی پیدا می کردم، متوقف می شدم به قرآن خواندن و پیشرفت حالا را نداشتم. صبح با پدرم رفتیم خدمت آقای خوانساری، رئیس حوزه تهران درآن زمان و خواب را برایشان تعریف کردم. ایشان 5 ریال به من دادند و مرا با قطار راهی قم کردند.

ایشان چگونگی آشنایی خود را با شهید نواب صفوی، چنین بیان کردند: یک سید طباطبایی بود که خانه هایمان نزدیک هم بود و هم درس بودیم. یک روز نیامد. رفتم منزلشان ببینم چرا نیامده است. دیدم کنار ایشان یک سید جوان لاغر اندامی نشسته، گفتم: ایشان کی هستند؟ گفت: ایشان نواب صفوی هستند. از نجف آمده اند. کَسروی در آن زمان دینی آورده بود، به نام پاک دینی. گفت ایشان آمده اند تا با کسروی مناظره کنند. اگر توبه کرد که هیچ، وگر نه به عنوان مُرتد او را بکشند. که همین کار را کردند. آن زمان رضاخان، با زور عمامه ها را بر می داشت، و پسرش هم جاسوس هایی داشت که طلبه ها را با وعده پول و خانه و کار اداری می خریدند و مانع می شدند که اینها عمامه بگذارند. من اینها را که میدیدم، ‌نصیحتشان می کردم. که ارباب ما امام زمان (عج) است،  همه چیز به ما می دهد. اگر هم ندهند، می دانیم چه اربابی داریم. وقتی من شهید نواب را دیدم، به ایشان همین مطلب را گفتم. ایشان بلافاصله مرا بوسید و گفت، اولین نفر را پیدا کردم. ایشان اشخاصی می خواست، هم فکر برای فعالیت های تبلیغاتی و مناظره با کسروی. و گفت هر کس هم فکر من بود به من معرفی کنید، تا حزب تشکیل بدهیم. بعد هم با من تماس گرفت و ما فدائیان اسلام را تشکیل دادیم. نواب صفوی به جاهای مختلف سفر می کرد و با بزرگان و علماء جلساتی تشکیل می داد. تا وقتی ما قیام کردیم، اینها از اهداف ما با خبر باشند و تهمت کمونیستی بودن و توده ای بودن را به ما نزنند. و بر علیه ما اقدام نکنند. یادم هست وقتی می آمد منزل ما، چون ما یک اتاق بیشتر نداشتیم،‌ برای همین دختر کوچکم را صیغه ایشان کردم تا با خانواده ما محرم شود. و باید بگویم، مرحوم نواب داماد من بود. یک بار آمد وگفت، می خواهم به شیراز بروم.  آیت الله نور الدین آنجا همه کاره بود. یک حزب داشت و دو تا از وکلای مجلس، همیشه از او بودند. وشاه هم روی ایشان حساب می کرد. من هم در این سفر با او بودم. شیراز در مسجد وکیل که رسیدیم، آیت الله نور الدین  نماز می خواندند. بعد از نماز رو کرد وبه نواب گفت،  برای چه این جا آمده اید؟! گفت، پسر عمو، آمدم ببینم مرد هستی، یا نه؟ آن زمان ایشان 75 ساله و نواب 24 ساله بود. به او گفت، پسر عمو امروز بیشتر شراب خورده می شود یا زمان یزید؟ گفت امروز، می گویی چه کنم؟! نواب گفت، من می گویم، قیام وشهادت. جواب داد، من حاضرم کلید بدزدم و از در وارد شوم ولی از دیوار بالا نمی روم! تا این را گفت، نواب یک نعره الله اکبر زد و گفت، مگر جد ما حسین،  کلید دزدید؟! گذشت تا صبح من به نواب گفتم این سید را چگونه دیدی؟ گفت، اهل قیام نیست فقط به او فهماندم بر علیه ما قیام نکند. خدا همه ایشان را رحمت کند.

ایشان با اظهار ناراحتی فرمودند: یک شب خانواده من خواب دیدند که نواب یک تاجی پر از نور بر سر دارد ومی گوید، دیدی ما پیروز شدیم! صبح رادیو را روشن کردیم، که رادیو اعلام کرد، ‌نواب را اعدام کرده اند.

ایشان ادامه دادند: یک زمانی وارد کافه ای شدیم که موسیقی گذاشته بود،‌ به کافه چی گفتم، موسیقی حرام است، خاموش کن. او سرش را داخل اتاقی کرد و به شخصی گفت، بیا ببین این شیخ چه می خواهد، می گوید موسیقی حرام است! بعد دو نفر لات و چاقوکش، که مست هم بودند، به من گفتند، کی گفته حرام است؟ من گفتم، آیت الله بروجردی اینچنین گفته اند. تا اسم آقا را شنیدند، گفتند، جانمان فدای آقای بروجردی و چنین و چنان. آمدند کنار من و گفتند، ما در خدمت تو هستیم! جالب بود اینها با آن حالت مستی، خود را فدایی آقای بروجردی می دانستند.

آیت الله محمدرضا فیروزیان از آیات عظام، بروجردی، گلپایگانی، بهجت اجازه تبلیغ داشتند.

تعداد صفحات : 24

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    به نظر شما ایران باید در قبال جنایات اسرائیل علیه شیعیان به او حمله کند یا خیر؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 239
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 67
  • بازدید ماه : 172
  • بازدید سال : 2,361
  • بازدید کلی : 13,046